باور
چه ساده باورت كردم
باورت كردم كه باورم كردي
و باورم مرا نا باورانه فريفت
تو ساده مرا رها كردي
در اصل تو مرا فنا كردي
تقديرم را رنگ زرد زدي
روزگارم را در ملودي درد زدي
تو كه شعرهايم را خواندي
نفرين بر تو، پس چرا نماندي ؟
حديث رفتن خواندي...
مرا از خود راندي...
الهه عشق را رنجاندي...
و ابليس مرگ را خنداندي
بعد تو، چشمانم مثنوي اشك سرود
و آرام زير لب زمزمه كرد:
اي يار بدرود ، بدرود ...
بي تو آهوي شب دويد ،روز آمد و خورشيدي ديگر دميد
و من باز بي كس بودم ...
اين يك تراژدي زيباست
همرنگ روزگار دريا ست
آهنگ حزين عزاست
تو تحقق آرزروهايم را نخواستي
و اين من؛ چه ساده ام براستي؟!
تو مرا گذاشتي و گذشتي
و من هنوز در گذر آن گذشت مانده ام ...
(دريا)
دوستان اين شعر خودم بود:بنا به توصيه آقاي اصغري آدرس وبلاگمم اينجا مينويسم تا اگه خواستين 1 سري هم اونجا بزنين:www.darya333.loxblog.com