الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس:بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم.
کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا ...
چنین گفت رســتم به سهـــراب یل*****که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود****دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت*****بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود****که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
رهـا کن تو این دختِ افراسی...
اتل متل توتوله
این پسره سوسوله
موهاش همیشه سیخه
نگاش همیشه میخه
چت میکنه همیشه
بی مخ زدن؟نمیشه
پول از خودش نداره
باباش رو قال میذاره
دی اند جیشو میپوشه
میشینه بعد یه گوشه
زنگ میزنه به دافش
میبنده هی به نافش
که من دوست میدارم
تاج سرم میذارم
صورت رو کردی میک...
سلام دادن را تو آغاز کن زیرا سلام موجب اطمینان طرف مقابل می شود... 1-سلام دادن را تو آغاز کن زیرا سلام موجب اطمینان طرف مقابل می شود.2-تبسم کن زیرا تبسم طرف مقابل را سحر می کند و قلبش را می نوازد.3-به طرف مقابل خود اهمیت ده و از او تقدیر کن و با مردم آنگونه برخورد کن که دوست داری با تو برخود کنند.4-...
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهو...
پیرمرد عاشقی به زنش گفت:بیا یادی از گذشته های دور کنیم.من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار حرفای عاشقانه بزنیم.پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.
وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.
ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو...
یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک
پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا
برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند.
در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش...