
سرانجام پدر مجنون تصمیم میگیرد که مجنون را به خانه کعبه برده و شفای او را از آنجا طلب کند و به مجنون سفارش میکند که این جا،جای بازی نیست پس حاجت خود را طلب کن و از خدا بخواه که از این عشق خلاص کند ولی مجنون به محض رسیدن به کعبه حلقۀ کعبه را در دست میگیرد و میگوید.
خــدایا مرا عاشقتر از این بنمای و از عمر من کم کن و به عمر لیلی بیفزای:
مجنون چو حدیث عشق بشنید اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست در حلقه زلف کعبه زد دست
میگفت گرفته حلقه در بر کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه عشق جان فروشم بیحلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدائی کاینست طریق آشنائی
من قوت ز عشق میپذیرم گر میرد عشق من بمیرم
پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی سیلاب غمش براد حالی
یارب به خدائی خدائیت وانگه به کمال پادشائیت
کز عشق به غایتی رسانم کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور واین سرمه مکن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم عاشقتر ازین کنم که هستم
گویند که خو ز عشق واکن لیلیطلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شدهام چو مویش از غم یک موی نخواهم از سرش کم
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.