بعد از تو لحظه ها مردند، نسیم های بهاری رفتند و بادهای خزان در گوشم طنین انداز شد. مهربان برف در پشت پنجره بود اما سردی در وجود من، با لبهای ترکیده ام نای حرف زدن هم نداشتم تمام وجودم با سردی و سرما انس گرفته بود. بعد از تو بتهای زندگی شکست نمیدانم شاید تقدیر این بود...ولی میدانستم باید از کلبه پر مهر دلت کوچ میکردم لذا، دیگر جایی برای من نبود آرام آرام در چوبی کلبه را با همان صدای دلنشین باز میکنم...اشکهای حلقه بسته در چشمانم، بغض های در گلو خفته ام میدانم برایت بی معنی ست نخواسته گامهایم شروع به حرکت میکنند، چشمانم بدون تبعیت از من بر میگردند و نگاهی نافذ باز بر پیکره ی این کلبه دارند...کلبه ای که یک عمر خانه امید من بود... ولی حیف پر پروازمان شکست. امیدها رنگ باخت و درخت تنومند عشق و احساسمان شروع کرد به برگ ریزان.
نمیخواستم برگ پاییز باشم و افتاده از چشم باغبان. ولی گویا پژواک فریاد دلم انعکاسی بر خلاف آرزوهایم رقم زد. واقعا نمیخواستم دنیای بلورین احساست را درهم بشکنم. ولی مهربان راه من و تو جداست. پس همسفر و همسفره شدن حتی دوست داشتن تا حد مرگ دیگر بی معنی است.
نازنین: با تمام نامتمایلاتت، با تمام کج اندیشیهایت باز.......برایت از ته دل زندگی سبز آرزومندم.
چکیده ای از مهر من نسبت به تو.