امروز اول مهر است باورم نمی شود..فقط چشمانم را می بندم وبوی اول مهر را تنفس می کنم ...چقدر حسرت می خورم که از دسته ی محصل ها جا مانده ام ودیگر مرا در مدرسه راه نمی دهند ...
میان خاطرات بچگیم غرق می شوم وروزی را تجسم می کنم که برای اولین بار بیست یک سال پیش پا به مدرسه گذاشتم ومعنی کلمه ی مدرسه را انجا فهمیدم ...من در دنیای کودکیم پراز استرس واضطرابی بودم که هر لحظه مرا تا سر حد ایست قلبی می کشاند .
فضای مدرسه شلوغ وپراز چهره های مختلف بود ..زمان ما که این طوری نبود که کودکانه وطناز با لباس شیک و با رنگهای چشم نواز راهی مدرسه شویم انهایی که دهه شصتی هستند حرف مرا بیشتر درک می کنند ...
تازه جنگ تمام شده بود وماپس از بمباران های دلخراش تازه به خودمان امده بودیم هنوز همه جا اثار وعواقب جنگ پیدا بود امکانات ورفاه زیر خط فقر بود.. وهمه با لباسهای کهنه وگشاد ومتفاوت به مدرسه می امدند. ان زمان که کسی نمی دانست مد و اونیفورم مدرسه چیست ...همه ی کودکان با بهت از فضای مدرسه به گریه می افتادند وبعضیها هم فرار می کردند ..
فضای مدرسه جدی ورسمی بود واز این دل وقلوه گرفتن های معلم وشاگرد خبری نبود...ازترس معلم که جیک مان در نمی امد فکر می کردم هیچ موقع باسواد نخواهم شد ..چون به علت اسباب کشی به میانه کودکستان نرفته بودم و خودم را عقب تر از بقیه احساس می کردم ...فقط حرف مادرم یادم بود که همیشه به من می گفت...
هر وقت معلمت حرف می زند با دقت به حرفایش گوش بده وتکرار کن ...من هم دقیقا همین شیوه را تکرار می کردم ...وهر روز میل واشتیاقم به درس خواندن بیشتر می شد .. زنگ تفریح های ما پراز خاطره وحسی ست که هیچ موقع ان را دیگر تجربه نکردم ..همه چیز ساده وبی ریا بود ..داخل کلاس بچه ی دارا با ندار قابل تفکیک نبود ..
هنوز دبستانمان سرجایش است وچسبیده به دبیرستان پسرانه ی شهریار با همان در قدیمی ونمای شیروانی .. چقدر حسرت می خورم که لذت ان روزها را دیگر تجربه نخواهم کرد ...و با همکلاسیهایم درپیاده رو با لیوان اب بازی نخواهم کرد ...از دنبال هم کردنها دیگر خبری نیس ...وان همه خاطره دران دبستان به جا مانده و خنده های کودکانه ی ما هنوز از کلاسهای مدرسه شنیده می شود..یادش بخیر کارتون های بعد از مدرسه ...کلاه قرمزی.. حنا دختری ...بچه های کوه الپ ..یوگی ودوستان ...فقط دو شبکه ی تلویزیونی بود که دلخوشی ما بود ولی کلی خاطره در ذهن ما به جا گذاشته با ان همه سادگی ...
و همیشه سوالم این است که ایا با این همه امکانات وخرجو مخارج وزرقو برق ایا کودکان امروز ان لذت های دوران ما را دارند یانه ...بعید می دانم ..ما کودکان قانع وبی زبانی بودیم که با یک کیف وکفش ساده احساس خوشبختی می کردیم .وبا هزار سختی ومشقت به اینجا رسیدیم ...یاد روزهای مدرسه بخیر ..ویاد دبستان صادقیه ...عزیزان دهه ی شصتی لطفا شماهم خاطره ونظرتونو بفرمایید ...باتشکر از شما عزیزان ..
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
یادش بخیر ///