فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 1749


درباره من
دنیز65 (deniz65 )    

اگه ازت بپرسن آرزوت چیه ،چی میگی؟

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۷/۰۶ ساعت 12:33 بازدید کل: 201 بازدید امروز: 133
 

بنام اجابت کننده ی ارزوها ...

 

کمتر کسی هست که هر شب قبل اینکه بخوابه  کمی با خودش  خلوت نکنه ...چه خانوم ها وچه اقایون .. بعضی موقع ها بعد یه روز پر مشغله لحظه ای پیش میاد که ما می مونیم وچهاردیواری ذهن واون موقع متوجه می شیم که اخر این این همه خون دلها خوردن ها ودویدن ها به کجا ختم میشه ؟

 

هرکسی دنبال ارزوها وخواسته های خودش میره بعضی به خواستشون می رسن بعضی هم شکست می خورن .. ارزوها تنها دلخوشی ما هستند که مارو به  فردا امیدوار می کنن ..و پل ارتباطی ما با اینده میشن حالا اگه تو ذهن یه خانوم یا اقا باشیم به نظرتون ارزو وخواسته ی قلبی اونا چی میتونه باشه ....

 

دردودل یه اقای جوون(25 الی 30 ساله ):خدایا، امروزم که تموم شد چرا اخه به هرجا می زنم به در بسته می خورم دیگه تا کی شیک وپیک کنم والکی تو ظاهر خودمو موفق وبا اعتماد به نفس نشون بدم سربازیم که تموم شده اینم از مدرکم که  با هزار قرض وقوله و وام تموم کردمو وگرفتم .. هر جا که میرم دست رد به سینم  می زنن نه کاری دارم نه پشتوانه ای .. نه سرمایه ای .. چه جوری جلوی بابام گردن کج کنم .. بابام همسن من که بود سه تا بچه داشت و دوتا خونواده رومی چرخوند .. تا کی حرفای تلخ و نیش دار  اشنا وهمسایه رو بشنوم و  واز تو بشکنم .. چاره ای ندارم جز اینکه برم کارگری تازه  دختر مورد علاقمم که داره ازدواج می کنه .. چطوری جلو شو بگیرم برم بگم چند منم ... نه کاری نه امکاناتی مسلما خونوداش پرتم می کنن بیرون ... اه نعلت به این  شانس وزندگی .. خدایا یعنی من تا کی باید بسوزم وبسازم حساب کردم اگه خیلی زرنگ باشم تا 40 سالگی با قرضو و پس اندازو شاید با یه شغل معمولی بتونم خودمو جمع وجور کنم وازدواج کنم  ....با این وضع گرونی وتوقعات رنگاورنگ ... ولش کن  کو این سیگار... بابا خوابمونم پرید اینم از جوونی ما همش درد ونداری ؟؟؟؟.....

درد ودل یه خانوم (23 الی 30 ساله ) خدایای خوبم تو که تو قلب ادما هستی تو که مشکل منو میدونی  دستمو بگیر ... دیگه خسته شدم هرجا رو که نگاه می کنم تا برم کار پیدا کنم  همش مال اقایونه .. بیچاره بابا چقدر به زور شهریه مو می ریخت که برم دانشگاه ..حالا هم که بنده دست از پا درازتر نشستم خونه.. هرازگاهی یه خواستگار الکی میاد .. که هیچیش بهم نمی خوره ... چطوری پیش فک وفامیل برم وبا یه پسر زیر دیپلم ومعمولی ازدواج  کنم میگن موند موند .. اخرشم رفت به یه پاپتی .. شاید اگه دماغمو عمل کنم جذاب تر بشم .. خب حالا از کجا پولشو بیارم ...اه ولش کن بابا مهم شانسه ... تازه گیریم ازدواج کردم یه بیست سی تومنی باید جهاز داشته باشم اونو چیکار کنم ... حساب کردم اگه بابا  وام بگیره باید بیست سال بعد بازنشستگی هم توراه من خودشو هلاک کنه.. تازه الان همه  دنبال دختر مایه دار می رن .. خب پس چیکار کنم حوصلم سر رفته .. خوش به حال قدیمیا مامانم هم سن من بود اخرین بچشم به دنیا اومده بود من حساب کردم اگه شانس بیارم وبا معرفی و خودمو تو چشم کردن ،یه خواستگار خوب پیدا شه تا سی و خورده ای شاید بتونم سروسامون بگیرم و به جای مادر بزرگ بچم باشم  بلکه یکی مردنی زیر تابوتمو بگیره .. بعدشم باید خون دل بخورم اونو بزرگ کنم شایدم عمرم کفاف نده ..اه دیگه ناامید شدم  پاک ... خوابم پرید .... چقدر بد شانسم خدایا ....فکر کنم افسردگی گرفتم .....

 

 

اینها دغدغه های هرروز جوونای شهر وکشور ماست..وچاره ای به جز کنار امدن با واقعیت نیست به امید براورده شدن ارزوهای شما عزیزان ...موفق باشید

این مطلب توسط سجاد خواجه دهی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۷/۰۶ - ۱۴:۳۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)