عاشقم، عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان
سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان
با همه زنجیر و بند و حیله و مکر رقیب
خواهم آمد من به کویَت، گر نمیدانی بدان
مشنو از بد گو سخن، من سُست پیمان نیستم
هستم اندر جستجویت، گر نمیدانی بدان
گر پس از مردن بیائی بر سر بالین من
زنده می گردم به بویت، گر نمیدانی بدان
اینکه دل جای دگر غیر از سر کویت نرفت
بسته آن را تار مویت گر نمیدانی بدان
گر رقیب از غم بمیرد، یا حسرت کورش کند
بوسه خواهم زد به رویت، گر نمیدانی بدان
هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست؟
عاشق روی نکویت گر نمیدانی بدان
عاشقم عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان
سوختن در آرزویت ، گر نمی دانی بدان