خداوندا:
اگر روزی ز عرش خود به زیر ایی,لباس فقر پوشی,غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب اهسته و خسته .تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز ایی,زمین و اسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا:
اگر در روز گرما خیز تابستان,تنت را بر سایه ی دیوار بگشایی,لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری ان طرف تر عمارت های مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو و ان سو در روان باشد,زمین و اسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا:
اگر روزی بشر گردی ,ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت
از این بودن
از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا:
تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است ...
چه رنجی میکشد ان کس که انسان است و از احساس سرشار است.
خدایا کفر میگویم
پریشانم...پریشانم
چه میخواهی ز جانم
نمیدانم...نمیدانم
مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی تو مسئولی خداوندا به این اغاز و پایانم...
"دکتر شریعتی"