من از لب تو چشیدم آنروز وفا را
تو محو من و من همه درغرق صفارا
من با تو شدیم ما و مه آلود هوا گشت
تا هر دو به یک آن پریدیم جهان گشته رها را
زان لحظه شدیم دشمن جانی به هم افسوس
من کُشته زاین بوسه ولی تو همه دنبال شفارا
نی نی نبُوَم شاعر و حرفی بزنم چون به گزافه
آری که بود یاد از آن (مهر)و از آن روز خطارا