عمری زدم برای تو خود را به هر دری
مزد من این نبود شوی یار دیگری
جای گلایه نیست که رسم زمانه است
ما را ندیده باز بگیری و بگذری *
نگذار در تو حرف حسودان اثر کند
در لشکرت نمانده به جز من دلاوری
با اینکه قلب سرد تو از جنس آهن است
هرگز میان شعله نیانداختم پری **
یادت شراب نیست ولی مست می کند
ما را چنان که بوی وطن هر مسافری
من شهره در تمام جهانم که بی دلم
تو شهره در تمام جهانی که دلبری
ای شمع خاطرات شبت را مرور کن
شاید مرا دوباره به خاطر بیاوری ***
اکابری
میشه این مصرع رو اینجوری هم نوشت ( ما را ندیده باز گرفتی که بگذری )
**رستم با آتش زدن پر سیمرغ از اون کمک میخواست
*** این مصرع ظاهرا از خانم مژگان عباسلو هست