از زندگی همیشه نشانی نداشته ست
تقویم من که فصل جوانی نداشته ست
مثل پرنده ای که قفس زادگاه اوست
تا چشم کرده باز جهانی نداشته ست
مردم بر آرزوی دلم خنده می زنند
چون حاتمی که غصه ی نانی نداشته ست
نازم کویر تشنه که از روز اولین
بر سینه غیر ریگ روانی نداشته ست
حیران مشو که بی تو چرا جان نمی دهم
این پیکر نحیف که جانی نداشته ست
از من مخواه درد خودم بازگو کنم
ائینه از قدیم زبانی نداشته ست
شاعر احسان اکابری