عرب بادیه نشین وارد مدینه شد و از مردم سراغ کریم ترین و بخشنده ترین مردم را گرفت.
مردم مدینه، حسین بن علی (ع) را به او معرفی کردند. حضرت در مسجد در حال نماز خواندن
بودن که مرد عرب در مقابل ایشان ایستاد و اشعاری را در مدح ایشان و امیر مؤمنان سرود.
وقتی امام حسین(ع) نمازشان تمام شد، از غلامشان قنبر پرسیدند، آیا از مال حجاز چیزی
باقیمانده است؟
قنبر عرض کرد: «آری، چهار هزار دینار باقی مانده است؟»
امام حسین(ع) آن چهار هزار دینار را در عبای خود پیچیدند و به آن مرد دادند.
وقنی مرد پول ها را از حضرت گرفت، به شدت گریست. حضرت فرمودند: «چرا گریه می کنی؟ آیا
این مقدار پول حاجت تو را برآورده نمی کند؟» مرد گفت: «گریه ام برای این است، که چرا باید این
دست های سخاوتمند و با برکت، روزی زیر خاک پنهان شوند؟!»