دل کندن از خرابه شام و رقیه برای زنان و کودکان ، خصوصا حضرت زینب (س ) بسیار مشکل بود. مگر می شود نو گل
بوستان ابی عبدالله (ع ) و بلبل شاخسار ولایت را تنها گذاشت و رفت .
گوییا که از شام بیرون روند، مگر نام ((رقیه )) از یاد می رود. نسیم باد، در هر کجا بوی رقیه را بر کاروان می افشاند و
زینب در هر مکان ، یادمان رقیه را فریاد می کند. آن گاه که باران اشک زینب ، خاک قبر حسین (ع ) را می شوید، یاد
رقیه ، دل عمه اش را آتش می زند و می گوید: برادر جان ! همه کودکانی را که به من سپرده بودی ، به همراه خود
آوردم ، مگر ((رقیه ات )) که او را در شهر شام ؛ با دل غمبار به خاک سپردم .!(176)
و آن زمان که پیام آور عاشورا پا به شهر پیامبر می گذارد، از حکایت های کربلا و کوفه و شام ، سخن می راند در جمع
زنان ، یاد دختر کوچک برادر را پاس می دارد و علت موی سفید و خم شدن کمرش را مصیبت رقیه می داند.
در عزایش گشته موهایم سفید |
قلب محزونم از این ماتم برفت . |
گویا همان محبت ، زینب (س ) را باز به شام آورد دیگر بار اشک شور در کنار قبر رقیه ریخت به یاد دوران اسارت و زمان
شهادت دختر برادر، قطرات باران چشم بر گونه هایش غلطید عقده دل باز کرد و در زینبیه ، به دیدار مادر شتافت تا غصه
کربلا و شام را برای حضرت زهرا (س ) باز گوید .