((بچگی)) بچه تر که بودیم باران با ترانه میبارید ((باز باران با ترانه)) حال اما نه در باران ترانه مانده نه در ما آن شوق کودکانه بچه تر که بودیم مهربان بودیم حال از آن مهربانی هم چیزی نمانده بچه تر که بودیم از تنها کسی که بدمون اومد گرگ قصه شنگول و منگول بود اما حالا همه آدما گرگ شدند بچه تر که بودیم دنیا چه قشنگ بود همش بازی"شادی"شهر بازی یادمه دروغگو هم دشمن خدا بود اما حالا دروغ نگی وامونده ای دروغ میگی امامصلحتی نه پای جونی در میونه نه خونی میزاریمش ما به حساب جوونی بچه تر که بودیم همه رو ۱۰تا انگشت دوس داشتیم ۱۰ تا بود آخر دنیا اما حالا هیشکی رو یکی هم دوس نداریم به این آسونیا بچه تر که بودیم یه توپ قلقلی همونی که میزدی زمین هوا میرفت همونی که سرخ سفید وآبی بود یه دوست خوب بود بالا که میرفت زودی بر میگشت اما حالا اونی که میره دیگه میره دلا نه سرخن نه سفیدن نه ابی سیاهه سیاه سیاهن بچه تر که بودیم قهر قهر تا روز قیامتمون فرداش میشد آشتی آشتی اما حالا بی بهونه میریم حتی نمی گیم قهر قهر تا ..... میگن بچه که بودین مثه آیینه صاف بودین نمیدونم بزرگتر شدیم چی شد؟آیینه شکست؟ چی شد که دلمون به اندازه ی اون ۱۰ تا هم بزرگ نیست بچه که بودیم.............. تو بگو خوب نبود بچه میموندیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظر یادتون نره
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.