|
سلام به همه
(
![]()
آلبوم:
فروغ
![]()
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
141 بازدید امروز: 92
توضیحات:
اولین تپش های عاشقانه ی قلبم
این نامه را از بین تمام نامه های فروغ فرخزاد به همسرش پرویز شاپور انتخاب کردم .نامه ای پس از جدایی ...جدایی نه به معنای فراق ، بلکه پس از طلاق گرفتن این دو از هم .شاید دو دوست واقعی بودند اما نمی توانستند یکدیگر را خوشبخت کنند .روح آزاد فروغ با نگاه سنتی شاپور یکجا جمع نمی شد . پرویز عزیزم ساعت 10 شب است همه خوابیده اند و من تنهای تنها توی اتاقم نشسته ام و به تو فکر می کنم اگر بگویم حالم خوب است دروغ گفته ام چون سرگردانی روح من درمان پذیر نیست و من می دانم که هرگز به آرامش نخواهم رسید .در من نیرویی هست.نیروی گریز از ابتذال و من به خوبی ابتذال زندگی و وجود را احساس می کنم و می بینم که در این زندان پایبند شده ام .من اگر تلاش می کنم برای این که از اینجا بروم تو نباید فکر کنی که من دیدن دنیاهای دیگر و سرزمین های دیگر جالب و قابل توجه است نه ! من معتقدم که زیر آسمان کبود انسان با هیچ چیز تازه ای برخورد نمی کند و هسته زندگی را ابتذال و تکرار مکررات تشکیل داده و مطمئن هستم که برای روح عاصی و سرگردان من در هیچ گوشه دنیا پناهگاه و آرامشی وجود ندارد .من می خواهم زندگی ام بگذرد .من زندگی می کنم برای این که زودتر این بار را به مقصد برسانم نه برای این که زندگی را دوست دارم .پرویز حرف های من نباید تو را ناراحت کند .امشب خیلی دیوانه هستم .مدت زیادی گریه کردم .نمی دانم چرا فقط یادم هست که گریه کردم و اگر گریه نمی کردم خفه می شدم .تنهایی روح مرا هیچ چیز جبران نمی کند .مثل یک ظرف خالی هستم و توی مرداب ها دنبال جواهر می گردم .پرویز نمی دانم برایت چه بنویسم کاش می توانستم مثل ادم های دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم .کاش لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع می توانست شادمانی را در لبخند من زنده کند .کاش رقصیدن دیگران می توانست مرا فریب بدهد و به صحنه های رقص و بی خبری و عیاشی بکشاند ...آخ تو نمی دانی من چقدر بدبخت هستم .من در زندگی دنبال فریب تازه ای می گردم ولی افسوس که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم .من خیلی تنها هستم .امروز خودم را در آینه تماشا می کردم .حالا کم کم از قیافه خودم وحشت می کنم .آیا من همان فروغ هستم همان فروغی هستم که صبح تا شب مقابل آینه می ایستاد و خودش را هزار شکل درست می کرد و به همین دلخوش بود ؟ این چشم های مریض،این صورت شکسته و لاغر و این خط های نابهنگام زیر چشم ها و پیشانی مال من است ؟ ...پرویز جانم استقامت کار آسانی نیست .ناامیدی مثل موریانه روح مرا گرد می کند ولی در ظاهر روی پاهایم ایستاده ام ...اما حقیقت این است که خسته هستم می خواهم فرار کنم .می خواهم بروم گم شوم .دلم می خواست یک نفر بود که من با اطمینان سرم را روی سینه اش می گذاشتم و زار زار گریه می کردم .یک نفر بود که مرا با محبت می بوسید .بدبختی من این است که هیچ عاملی روحم را راضی نمی کند گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که به مذهب پناه بیاورم و در خودم نیروی ایمان را پرورش بدهم .بلکه از این راه به آرامش برسم .اما خوب می دانم که دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم روح من در جهنم سرگردانی می سوزد و من با نا امیدی به خاکستر ان خیره می شوم و به زن های خوشبختی فکر می کنم که توی خانه ی شوهرهایشان با رویاهای کودکانه ای سرگرم اند و با لذت خوشگذرانی های گذشته شان را نشخوار می کنند ...آرزوی من خوشبختی توست و دوستت دارم . تو را می بوسم فروغ *پی نوشت 1: این نامه انتخابی از کتاب «اولین تپش های عاشقانه ی قلبم» و رونوشتی از احساسات این روزهای من است ...روزهای خاکستری خاکستری خاکستری ...کاش زنده بودی فروغ ...تا برایت می گفتم که این روزها من هم شبیه تو بیش از همیشه بیقرار رسیدن چراغی در این تاریکی ...و داشتن پنجره ای هستم رو به ازدحام کوچه ی خوشبخت ! *پی نوشت 2 :زندگی را دوست ندارم ...فقط گریزی نیست جز این که باید تمام شود .
درج شده در تاریخ ۹۲/۱۰/۰۲ ساعت 22:27
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|