فراموش کردم
رتبه کلی: 552


درباره من
تو همان نیمه گمشده ی منی که مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودم
تو همان انتظاری، که در نهایت به آن رسیدم
............................................

مثل او که در کنار ساحل دریا نشسته
به امواج دریا دل بسته
من هم نشسته ام در کنار ساحل قلب تو
و دل بستم به تو
دل بستم به امواج خروشان عشق تو
.............................................

0000000___00000
_00000000?0000000
_0000000000000000
__00000000000000
____00000000000
_______00000
_________0
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
_______*_____00000000000
________*_______00000
_________?________0
_000000___00000___*
00000000?0000000___*
0000000000000000____*
_00000000000000_____*
___00000000000_____*
______00000_______*
________0________*
________*__000000___00000
_______*__00000000?0000000
______*___0000000000000000
______*____00000000000000
______*______00000000000
_______*________00000
________*_________0
_________*________*
_________*_______*
__________*______*
___________*____*
____________*___*
_____________*__*
______________*






































































الی ناز (elgoli )    

زن و مرد

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۶/۱۴ ساعت 01:32 بازدید کل: 675 بازدید امروز: 122
 

 

 

 

مرد از راه می رسه

ناراحت و عبوس

زن:چی شده؟

مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)

زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!

مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه....

 

لبخند می زنه

زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست

تلفن زنگ می زنه

دوست زن پشت خطه

ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن

مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره

زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!

مرد داغون می شه

"می خواست تنها باشه"

...............................................................................

مرد از راه می رسه

زن ناراحت و عبوسه

مرد:چی شده؟

زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)

مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش

زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه  دو قطره اشک می ریزه

مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.

تلفن زنگ می زنه

دوست مرد پشت خطه

ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن

(زن در دلش خدا خدا می کنه که  مرد نره )

مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!

زن داغون می شه

"نمی خواست تنها باشه"

.............................................................................

و این داستان سال  های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی  و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند....

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۱۴ - ۰۱:۳۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)