سرنوشت را روزی هزار بار
نفرین میکنم که تو را بر سر راه من قرار داد که اینگونه مرا ازار میدهی ..روحم را گرفتی.
جسمم را گرفتی ...قلبم را گرفتی .ازادم کن ..رهایم کن .....
از غم ها جدایم کن ....سد پلک هایم نتوانست حجم سیل اشکهایم را تحمل کند
شکست ...بغضم ...غرورم ...احساسم ...و ..قلبم.
نمی بخشمت....به خاطرقلب شکسته ام ..اینطور که من عاشقت بودم تا کنون عاشقی دیدی
خسته هستم.......از این سرنوشت .....از این روزگار بد ...
از این همه سختی و تنهایی ...خدایا چرا من ؟؟؟؟ ........چرا من تنها ؟؟؟؟
نمیتونم دیگه نمیتونم طاقت بیارم ...تنهایی منو تو خودش گرفته ....برده ....داره منو خرد میکنه ...
داره منو دیوونه میکنه ....مگه من چقدر طاقت دارم.....
خدایا....چقدر دلتنگی ام زیاد است ...... چقدر بزرگ است ......
اصلا نمیشه براش مرزی پیدا کرد ..... خسته ام ....راه نجات کجاست ......؟؟؟؟؟؟.
.این طناب نجات کجاست .؟؟؟؟
خسته تر از همیشه به این طناب احتیاج دارم ......
همیشه یادم میمونه لحظه های بی تو برایم به سردی خاک....
به کندی رشد یک درخت ....به تلخی
جدایی ..... وبه زشتی یک وداع است ....همیشه یادم میمونه ....
.من بودم که بی تو زنده موندم ...
ولی بی نفس ....بی حس ....مثل یک درخت پیر کهنسال که با ضربه اولین باد
خواهد شکست ...
همیشه یادت باشه ....
عشق بازیچه دست من و تو نیست ..................
عشق مقدسه .........
همیشه یادت باشه دیگه نمی تونی به تنهایی من پا بزاری ...
نمیتونی چون دیگه من نمیتونم بار دیگه رفتنت را بعد از اغاز درک کنم .......
