بگذار با تو عالم خود را عوض کنم یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو داری ، برای من دار و ندار و جان و دل من برای تو
سلام ، سلامی به تازگی صبح ، به تازگی سپیده دم ، به تازگی غنچه و شکوفه ، به تازگی روز پدر
امروز هم به مانند تمام روزهای سال ،باباها از همه زودتر به خیابان و کوچه پس کوچه ها روان شدند، همه خواب بودند ، ولی آنان بیدار
بابایی را دیدم شبانگاه ، خیابان را برای بیداران فردا تمیز می کرد ، بابایی را دیدم زباله های شهر را با خود همراه می برد تا بوی تعفن شهر را فرا نگیرد ، بابایی را دیدم که در کنار تنور داغ ، نان می پخت و برکت به سفره می داد ، بابایی را دیدم که در کنار تخت بیمار دخترش خون هدیه می داد ،بابایی را دیدم که کلیه به پسرش اهدا می کرد ، بابایی را دیدم بچه های خودش را پیاده روانه مدرسه کرد تا با خودروش بچه های دیگران را به مدرسه ببرد ونان در آورد.
چقدر بابای شرمنده در این روز دیدم ، بابایی که زیر بار تورم و گرانی شانه هایش خمیده شده بود ، همان شانه هایی که در همه عمر تکیه گاه من و تو بود ، بابایی را دیدم که با همه ناملایمات و سختی ها ، خنده هایش را سایه بان خانه می کرد و از خانه که بدر می آمد ، برای در اوردن لقمه ای نان تا پاسی از شب جان می داد ، جان می کند.
یادم می آید ، بعد از اینکه الف و ب را به من یاد دادند ، گفتند : بنویس آب ، بنویس بابا ، بنویس بابا آب داد
روز دیگر که نون را به من یاد دادند ، گفتند : بنویس : نان ، بنویس : بابا نان داد
آن روزها من توانستم بنویسم : بابا آب داد ، بابا نان داد و حال که بزرگ شده ام ، نیم قرن زندگی کرده ام ، تازه فهمیده ام بابا برای آن همه نان دادن ها چقدر جان داد.
بابا امروز روز توست ، روز پدر ، حتی سالروزت را در بعضی تقویم ها و سالنامه ها یادشان رفته بنویسند یا شاید نخواسته اند بنویسند ، ولی تو آنقدر بزرگ هستی و آنقدر سختی های بزرگ دیده ای که به برگ کوچک تقویم بهایی نمی دهی.
بابا ، امروز
به بوی تو ، تنها به بوی تو بود که هر جا گلی دیده ام ، چیده ام
به باغ دلم یک بغل پر غزل برای گُل روی تو چیده ام
بابا ! من بعد از کلمه آب نوشتن ، بابا را یاد گرفتم بنویسم ، پس من تو را همواره با زلالی آب ، با روانی آب ، با آبشار ، با دریا دوست دارم .
بعضی وقت ها فکر می کنم گریه هم مثل باران ضروری است ، بخصوص این روزها که گونه ها هم خشکسالی گرفته اند از غلتیدن اشک ، ولی امروز تمام دختران و پسران ایران زمین ، اشک را به تو هدیه می دهند ، امروز گونه ها اشک باران ترین روز را به تماشا می نشینند ، امروز بوسه بر دستان پُرپینه و بر چهره پُرچروک تو قدر و منزلتی بسان بوسه بر آفتاب و مهتاب دارد.
آنانی که پدر دارند ، دوزانو در مقابل بزرگی ها و سخاوت تو می نشینند و یک بوسه بر دستان تو هدیه می گیرند و آنانی که پدر ندارند ، به حرمت خاک تو ، وسعت مغفرت و علو مرتبت را برایت آرزو می کنند و در دریای اشک خود از کارهای نکرده برای تو ، نادم و شرمسارند.
راستی ! روزی عزیزی می گفت : دوست دارم پدرم را در آغوش بگیرم و هزاران بار ببوسم ، به او گفتم : خوب ! اینکار را بکن ، او را در آغوش بگیر و ببوس
گفت : ابهت پدر ، شخصیت پدر را که می بینم ، نمی توانم
او پدر را در آغوش نگرفت و نبوسید ، دیروز تشییع جنازه پدر بود ، او بر تابوت پدر بوسه زد
امروز برای در آغوش گرفتن پدر و او را غرق بوسه کردن بهانه داریم ، امروز روز پدر است ، پدر را ببوسید و او را سخت در آغوش بگیرید ، آری بهترین هدیه برای پدر آغوش دختر و پسر است ، پدران را در آغوش بگیریم ، ببوسیم ، ببوئیم ، چقدر پدر بوی نرگس می دهد ، چقدر پدر بوی گُل می دهد ،
پدر روزت مبارک.