فراموش کردم
رتبه کلی: 342


درباره من
«« الهه »» (emadvahdan )    
آلبوم: عاشقانه
   
عنوان: من از ...
من از ...
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 222 بازدید امروز: 220

این تصویر توسط میثم عظیمی. بررسی شده است.
توضیحات:







من از دوستت دارمهایِ

دهه یِ شصت می آیم

و هنوز لایِ دفتر خاطراتم

گل خشکی ست

که هر گاه ، نگاهش می کنم

تازه می شوم...





 
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۴/۲۸ ساعت 23:55
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
2
«« الهه »»(emadvahdan )
۹۶/۰۴/۲۹ - 00:00
سلام ساناز جون خوبم فدای تو
تو خوبی؟؟؟
«« الهه »»(emadvahdan )
۹۶/۰۴/۲۹ - 00:02
خبر سلامتی
کار بدی نمیکنم
سجلاتی(rahim41 )
۹۶/۰۴/۲۹ - 08:15
قدیما همه چیز سر جای خودش بود
قریشی(arksava )
۹۶/۰۴/۲۹ - 09:33
قریشی(arksava )
۹۶/۰۴/۲۹ - 09:33
سلام مهربانم
روزت زیبا
صبحت طلایی

امیدوارم امروز خداوند متعال بهترینها را برات رقم بزنه
قریشی(arksava )
۹۶/۰۴/۲۹ - 09:34
زندگی مثل...
یک کتاب است
بعضی
فصلها ناراحت کننده
و بعضی فصلها شاد
بعضی هیجان انگیزند
اگرفصلی را ورق نزنی هرگز
نمیفهمی که درفصل
بعدی چه چیزی
انتظارت را میکشید.
کاکتوس(scarecrow )
۹۶/۰۴/۲۹ - 09:34
قشح بود
سردار آذربایجان(ISTAHLI )
۹۶/۰۴/۲۹ - 11:59
سامان4شیردل(zaqaz )
۹۶/۰۴/۳۰ - 00:50
اوخواهدآمد(987654 )
۹۶/۰۴/۳۰ - 13:46
دهه پنجا ه شصت که نشل سوخته هستند الهه جون
از اینجا رونده از اونجا موندن همشون
لیندا فتحی(lindaaaaa )
۹۶/۰۴/۳۰ - 14:02
قشنگ بود
امپراطور سکوت(memorizezarifi )
۹۶/۰۴/۳۱ - 20:51
ساناز *میرزایی(sanazi )
۹۶/۰۵/۰۲ - 12:52
PARYAARANG(LILO )
۹۹/۰۱/۱۵ - 15:25

شما لطف دارین ....ولی من مشکللی ندارم.

بعله با خدا باش پادشاهی کن بی خدا باش هرچه خواهی کن
کاملا قبول دارم .


باهاتون موافقم
ولی افتادن از چشم خداروهم موافقم
PARYAARANG(LILO )
۹۹/۰۹/۲۶ - 16:50
دنیای این روزهای ما انسان ها جور عحیبی شده است ؛ چیزی ست شبیه یک کابوس ، چیزی شبیه یک نمایش نامه با پایانی تلخ...هر طرف را نگاه میکنیم دلتنگی و پژمردگی موج میزند ؛ هیچ کس یارای " بودن " را ندارد ؛ انگار همه در پی رفتن اند ، اما به کجا ؟ مقصد را نمی دانند...!!پای درد و دلشان که می شینی همه از یک درد مشترک میگویند ؛ دردی که انگار همه مان حس کردیم و حتی با آن زندگی را طی کرده ایم...سخن از درد شد ؛ یاد جمله ای از " هدایت " عزیز افتادم که سرآغاز " بوف کور " را بدان آراسته است :" در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. " (صادق هدایت) با گذشت زمان وقتی هر روز به تقویم عمری که گذشت اضافه می شود ، این بار تجربه است که پشت انسان ها راکمی خمیده می کند و این خمیدگی به حجم این تجربه ها بستگی دارد . اما یک تجربه می تواند سنگین، گران، تلخ، دردناک و احساسی از این دست باشد. اما گاهی از میان این تجربه ها با بار احساسیشان یک یا چند تجربه ی آن بخصوص است که اصولا این تجربه ها به لحاظ تاثیرات روحی در زندگی صاحب تجربه نقاط عطف به حساب می آیند. اما بار احساسی این تجربه گاهی در فرد بسیار تاثیرگذارتر از بار آموزشی آن است و درد درون انسان ها شاید از این تجربه نشات می گیرند. "درد" نه از نگاه جسمی آن بلکه با توجه به روح آن چیزی ست که هیچگاه به آن توجه نشده است در انسانی که از سه وجه جسم، روان و روح می تواند مورد کندو کاو قرار بگیرد. این تجربه ها هستند که چون کاملا ملموس بوده صاحب خود را چنان دچار حب و بغضی می کند که ناباورانه به آن می نگرد و به پختگی وی می انجامد. این تجربه ها با احساس غم و تخریب می تواند همان "درد" باشد. گاهی چنان سهمگین و بی رحم که نفس را میبرد و کلام دیگر یارای تعریف ابعاد آن نیست تا زمانی که کمی در صاحبش رسوب کند گاهی در سر (مغز) و گاهی در دل(قلب). به قول آن یکی که گفته است : " شاید این جهان مکثی باشد میان یکی بود...یکی نبود " ؛ انگار قصه آغاز شده است ولی ادامه اش طولانی ست ، هر کس آهنگ خودش را میزند ، هر کس دیالوگ خودش را میگوید و خیلی وقت ها هم دیالوگ ها و شخصیت ها تکراری میشوند... ایمان نمی آوریم به بشارت غمگین شاعره ای که آغاز فصلی سرد را نوید میداد... ما نمرده ایم ...ما پیوسته در حال مردنیم در هوای آغشته به مرگ رنگها.....و قتی دوستی های بی دلیلمان به جرم صداقت گردن زده می شوند... و عجب آشفته بازاری شده است این دنیا...
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (2)