وقتی زبان اشک زبانی جهانی است؛ مارا هم از اهالی یک سرزمین بدان...
**فکر کن باران است که می بارد، گلوله نیست
فکر کن که گنجشک بوده ای، بی سرزمین
فکر کن قشنگی های دنیا هنوز اتفاق نیفتاده است...
این سقف که آسمان را از تو دور کرده بود
این پنجره ی عبوس
این در که برای باز شدن باید تو را بشناسد...
به جان هم افتادند!
آژیر قرمز این شهر
اشک های تو
شقیقه های تو اند
دنیا که کور نیست
نقاشی تو را خواهد دید...
در ساحل مدیترانه جنگ بالا گرفته است
از بس گریسته ام
آرایش خلیجی این شعر به هم خورده است...**
ارمغان بهداروند