فراموش کردم
رتبه کلی: 2359


درباره من
Mr.Esmail m (es19 )    

یه داستان

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۶/۱۴ ساعت 19:26 بازدید کل: 195 بازدید امروز: 194
 

روزی دوستم به من زنگ زد بیا باهات کار داریم بیا خانه ما.گفتم کسی خونه هست گفت نه .من رفتم  در زدم میخواستم هر وقت در باز کرد زود بغلش کنم .در و باز کرد و من زود پریدم بغلش کردم بعد دیدم ار وار مامانشو بغل کردم بیچاره اون پیر زن دستش تو قلبش بود منم که دیگه فرار کردم .ارلان چند روزی تو خیابون از خجالت پیدام نمیشه....

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۶/۱۴ - ۱۹:۲۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)