درباره من بنام خدای زیبایی ها
قسمت اول: مثل خودت شروع کنم داشتم تو ساختمون کار میکردم که شنیدم... باورم نمیشد ولی واقعیت داشت از بجکی عزیز بودی برام همیشه دوست داشتم وقتی میدیدمت قلبم تاب و توانش رو از دست میداد همیشه هوات داشتم و حواسم متوجه تو بود' تو هم مثل همیشه سربه هوا خنده هات دوست داشتم هنوزم دوستشون دارم وقتی شادیت میدیدم همه غمام فراموشم میشد اون روز هم درس میخوندم هم کار میکردم فرداش 2تا امتحان داشتم وقتی شنیدم... ولی تصمیمی بود که کرفته بودی داشتم دعا میکردم هرجا که هستی خوشبخت و شاد ببینمت از خدا فقط همین میخواستم الان که باز خنده هات میبینم خوشحالتر میشم دوست دارم جشمات همیشه همینطوری شاد ببینم خوشحالم خدا رو شکر . . قسمت دوم: یادش بخیر کوشولو که بودم بهم میکفتن برو بیدارش کن ساعت9صبحه میرفتم و کنارش مینشستم و غرق تماشاش میشدم فراموشم میشد واسه چی اومدم همینطور نکاه میکردم و چه ناز بود وای...خدا هنوزم این کار رو دوس دارم ولی دیگه بزرگ شدیم و نمیشه. |
زندکی جاودانه
(eternity1989 )
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (2)
|