فراموش کردم
رتبه کلی: 14692


درباره من
عطا2014 (eynifard )    

عاقبت چت

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۰/۲۲ ساعت 22:10 بازدید کل: 160 بازدید امروز: 141
 


شدم با چت اسیر مبتلایش

شبا پیغام میدادم برایش

به من میگفت 18ساله هستم

تو اسمت را بگو من هاله هستم

بگفتم اسم من هست فرهاد

ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بگفت هاله ز موهای کمندش

کمان ابرو قد و بلندش

بگفت چشمان من خیلی فریباست

ز صورت هم نکو البته زیباست

اسیر گشته بیمارش شدم من

ز بس هر شب به او چت می نمودم

به او من کم کم عادت می نمودم

در او دیدم تمام آرزوهام

که باشد همسرو امید فردام

برا ی دیدنش بی تاب بودم

ز فکرش بی خور وبی خواب بودم

به خود گفتم که وقت آن رسیده

که ببینم چهرهی آن نور دیده

به او گفتم کقصدم دیدن توست

زمان دید وبوییدن توست

ز رویارویی او طفره می رفت

هراسان بود او ازدیدنم سخت

خلاصه راضی اش کردم به اجبار

گرفتم روز بعدش وقت دیدار

رسید از راه وقت و روز موعود

زدم از خانه بیرون اندکی زود

چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت

تو گویی اژدهایی بر من آویخت

به جای هاله ی ناز و فریبا

مسن تر بود از مار من

شد صد خاک عالم برسر من

ز ترس ووحشتم از حوش رفتم

به خود چون آمدم دیدم که او نیستد

گر آن هاله ی بی چشم و رو نیست

بهخود لعنت فرستادم که دیگر

نیابم با چت از بهر خود همسر

بگفتم سرگذشتم را به جاوید

به شعر آَورداو هم چنان بشنید

که تا گیرند از آن درس عبرت

سر انجامی ندارد قصه ی چت

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۱۰/۲۲ - ۲۲:۱۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
li R0sHanA_06 li(nafas-jooon )
۹۲/۱۰/۲۳ - 00:28







این نظر توسط ارسال کننده محتوا حذف شده است.
این نظر توسط خود ارسال کننده نظر حذف شده است.
مسافر_تنها(akbarhmedani )
۹۲/۱۰/۲۴ - 19:38
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)