فراموش کردم
رتبه کلی: 6215


درباره من
اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز






من برنده ام ... چون نجواهایم را به ترانه های ماندگار تبدیل می کنم.



دل آدم ها به اندازه ی حرفهاشون بزرگ نیست ... اما اگه حرفاشون از دل باشه می تونه بزرگترین آدم ها رو بسازه



هميشه واسه گلي خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسيد يادش باشه ريشش کجاست



آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی ماه است که او را پایبند می کند



اگر برگ درخت در پاییز نمی افتاد، جایی برای روئیدن برگ های بهاری پیدا نمی شد.



آن کس که با داشته های خوب خود خوشحال نیست ، با برآورده شدن آرزوهایش نیز خوشحال نخواهد بود.



درازترین سفر با یک گام برداشتن آغاز می شود.



باران را دوست دارم ، چون بی هیچ چشم داشتی به زمین می آید. این فاصله را با تمام عشق طی می کند تا به ما اهالی خاک نوید تازگی و آبادانی بدهد.



جایی در پشت ذهنت ، به خاطر بسپار که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست.







وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن ...به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد...نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم... گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد



زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ..واسه حفظ تعادلت هميشه بايد در حركت باشي ....آلبرت انیشتن



صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا نشسته ام تا شايد صدايم كني صدايم كني ومحبت بي دريقت را نثارم كني
مهدی میانا (eyval )    

ورود به زمین کربلا

درج شده در تاریخ ۸۹/۰۹/۱۸ ساعت 15:07 بازدید کل: 254 بازدید امروز: 71
 

ورود به زمین کربلا

آه از آن ساعت که سبط مصطفی

گشت وارد بر زمین کربلا

پس به یاران کرد رو سلطان دین

گفت کای یاران مقام ماست این

بار بگشائید خوش منزل گهی است

تا به جنت زین مکان اندک رهی است

بار بگشایید کاینجا از عناب

می شود لبها کبود از قحط آب

بار بگشایید کاینجا از جفا

ام لیلا گردد از اکبر جدا

بار بگشایید کاینجا بی درنگ

بر گلوی اصغرم آید خدنگ

الغرض در آن دیار پر محن

کرد چون سلطان مظلومان وطن

بود در نزدیک دشت ماریه

چادر چندی ز اهل بادیه

گوسفند و ناقه بیرون از شمار

جمله آوردند از بهر نثار

چشم شاه دین چو بر ایشان فتاد

پگفت با آن فرقه نیکو نهاد

ای محبان این سفر همراه من

هست قربانی من دلخواه من

اندر این ره بسی پریشانی مرا

هست هفتاد و دو قربانی مرا

این به گفت و شد روان از بهر گشت

دور از یاران در آن صحرا و دشت

خویش را از همرهان یکسو کشید

زآن زمین برداشت خاک و بوکشید

زد بسر دست غم و از  پا افتاد

شد به کیوان آه آن نیکو نهاد

پس به گفتا از جفای مشرکین

جان سپارد اکبرم در این زمین

زان مکان چون رفت قدری باز راه

از فلک بگذشت او را اشک و آه

گفت در این سرزمین جای من است

این زمین تا حشر ماوای من است

چون در اینجا من به جسم چاک چاک

از سر زین سرنگون گردم به خاک

دردم آخر ز راه کین سنان

پهلویم بشکافد از نوک سنان

من تن تنها و دشمن صد هزار

پیکرم مجروح و زخم بی شمار

شمر بنشیند به روی سینه ام

بشکند این سینه بی کینه ام

آنچه گویم ای ستمگر تشنه ام

تشنه لب مپسند زیر دشنه ام

او زکین خنجر نهد بر حنجرم

تشنه لب از تن جدا سازد سرم

جودیا دم درکش از این داستان

خون مکن زین بیش قلب دوستان

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۰۹/۱۸ - ۱۵:۰۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)