فراموش کردم
رتبه کلی: 3873


درباره من
به نام خدای دوستی
****************
از خداوند 28 سال عمر گرفتم.فردی انعطاف پذیر هستم و به همه چیز مثبت نگاه میکنم. از کسی کینه به دل نمی گرم و کاملا شنونده صحبتهای مخاطبان هستم. کاری از دستم بر بیاید برای دیگران دریغ نمی کنم.
کارشناس حسابداری هستم و در رسانه ملی کماکان فعالم.
وبلاگ: kny.blogfa.com
ف-ر-ز-ا-د (f-a-r-z-a-d )    

راهبهشت زیباست

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۳/۰۸ ساعت 09:30 بازدید کل: 361 بازدید امروز: 99
 

> > راه بهشت > >>------------ >

مردي با اسب و سگش در جاده‌اي راه مي‌رفتند هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، > صاعقه‌اي فرود آمد و آنها را كشت اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك > كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت > گاهي مدت‌ها طول مي‌كشد تا مرده‌ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند! > پياده ‌روي درازي بود،تپه بلندي بود آفتاب تندي بود، عرق مي‌ريختند و به شدت > تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني با > سنگفرش طلا باز مي‌شد و در وسط آن چشمه‌اي بود كه آب > زلالي از آن جاري بود. > رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر > قشنگ است؟" > دروازه‌بان: روز به خير اينجا بهشت است > "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنه‌ايم." > دروازه ‌بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "مي‌توانيد وارد شويد و هر چه قدر > دلتان مي‌خواهد بنوشيد." > - اسب و سگم هم تشنه‌اند. > نگهبان:" واقعأ متأسفم . ورود حيوانات به بهشت ممنوع است." > مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. از > نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا > رفتند، به مزرعه‌اي > رسيدند. > راه ورود به اين مزرعه، دروازه‌اي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني > در دو طرفش باز مي‌شد. > مردي در زير سايه درخت‌ها دراز كشيده بود و صورتش را با كلاهي پوشانده بود، > احتمالأ خوابيده بود > مسافر گفت: روز بخير > مرد با سرش جواب داد > >>- ما خيلي تشنه‌ايم . من، اسبم و سگم > >>مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگ‌ها چشمه‌اي است. هرقدر كه > >>مي‌خواهيد بنوشيد. > >>مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگي‌شان را فرو نشاندند > >>مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، مي‌توانيد برگرديد > >>مسافر پرسيد: فقط مي‌خواهم بدانم > نام اينجا چيست؟ > >>- بهشت > >>- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است > >>- آنجا بهشت نيست، دوزخ است > >>مسافر حيران ماند:" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! > > >>اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي مي‌شود! " > >>- كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما مي‌كنند. چون تمام آنهايي كه > حاضرند > >>بهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا مي‌مانند!. > >>(پائولوکوئلیو) > بزرگترین لطمه بشر مرگ نیست بلکه آن چیزیست که در عین حیات در درون ما می > میرد.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۳/۰۸ - ۰۹:۳۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات