با باور دیوانه وار زن
بازار عشق از رونقش افتاد
برفک زد این قلبی که مدت ها
پیش تو بود و بیرقش افتاد
با بغض و دیواری که بالا رفت
یک سفره اشک آذوقه ی شب شد
یک ساعت دیواری و بیمار
جامش پر از ناکوکی و تب شد
دیگر از این دریا چه باید خواست
ابر تمام این جهان از توست
این قاب تکراری بر دیوار
فردا برایم خیره گاهی نوست
کارم تمام است ، حرف آخر بود
دیگر نمیگویم چه ها کردی
بانوی من یادت بماند که
تا روز مرگ، معشوق این مردی . . .
#مهدی_جعفریان
@boosehaysargardan