چشم من از همه بعد از گذرت ترسیده
چونکه در سابقه اش با تو فقط بد دیده
طبع گرمم شده یک قالب سردی از یخ
طبع سرد تو ولی در بغلی جوشیده
بسکه سرما زده از قالب فکرم بیرون
ضلِ گرما شده ام آدمکی پوشیده
شده ام بعد تو مانند همان سربازی
که علیه خودی از فرط جنون جنگیده
بعد تو زندگی ام هر چه که من بودم را
با خیال تو و با یاد لبت بلعیده
بذر احساس تورا در دل خود کاشته ام
میوه ی عشق مرا دست غریبی چیده
شده هم سفره ی من یاد و خیالت بانو
که به گور پدرش بخت دلم خندیده
از وجودم چه بجز جسم نحیفی مانده
هیبتم را غم تو از بدنم دوشیده
بین مردم به صراحت بغلت کرده ولی
من تورا مینگرم در گذری دزدیده
امدم جان بدهم موی تو دارم باشد
که نشد، بندِ تو و رابطه ات پوسیده
رنگ لبهای تو را برده لبم از بسکه
عکس لبهای تورا جای لبت بوسیده
#مهدی_جعفریان