خسته ام از جهان و اجبارش
خسته ام از وقوع هر تکرار
خسته از نفوس بد زدنِ
سال های گذشته از دیدار
فکرِ اینکه کسی نمی آید
تا که همراه غربتم باشد...
اینکه روزی شقیقه ام را بنگ
غصه ات روی صحنه میپاشد
خسته ام از توهمات پوچ
فکر دستان حلقه بر گردن
خسته ام از دقیقه هایی که
مینویسم به گریه ات کردن
خسته از حرفهای بیهوده
توی گوش گرفته ی دیوار
گفتن اینکه دوستت دارم
قول مردانه میدهم اینبار..
قول مردانه میدهم مردی
هم تراز علاقه ات باشم
از غرورت اجازه میخواهم
در فراز علاقه ات باشم
قول مردانه میدهم اما
گوش تو از شنیدنش رفته
مثل بی مصرفیِ بالم که
آسمان از پریدنش رفته
مصلحت نه که قستم بوده
غم تنیدن برای یک آغاز
مرده در زندگیِ خود بودن
با خیالات خام یک پرواز
باورم شد بدون تو حتی
میتواند نفس بماند یا
میشود که نمیرم و باشم
گرچه افتاده ام دگر از پا
مهدی