ایستاده ام تنها
پشت خاطرات دیروز اینجا انگشت هایم را می شمارم یک دو سه .....
_
مطلبمو بدون اهنگ نخون
لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
با خویشتن نشستن
در خویشتن
شــ
کــ
ســ
تـــ
ــن
تنهایی نام دیگر پاییز است هرپچه عمیق تربرگ ریزان خاطرات هم بیشتر
میخندم به باد که اغلب بی موقع می وزد میخندم به ابر که اغلب بر دریا میبارد به صاعقه نیز میخندم
که فقط میتواند چوپان ها را خاکستر کند و میخندم به...
اما دنیا غم انگیز است .اقعا غم انگیز است
گریه کن مثل ابری سرگردان که خانه اش به باد بند است و هیچ هواشناسی
هرگز پیدایش نخواهد کرد . گریه کن گاهی ابر ها هم
از ترس تنهایی می بارند
از بیداری فرار میکنی به خواب
میبینی
جای دستبند بر بیداریت درد میکند جای لب های بر پیشانیت...
جایت درزندگی درد میکند
زخم است ....
زخم را باید خاراند
پوستش را کند
پوست را باید کند...
می خواهم داز بکشم لب دیوار و به بی بازگشت ترین سفر ها فکر کتم
مثل ماهی حوض مان
که بی خیال روی اب دراز کشیده است و تکان هم نمیخورد
فراموش میشوم راحت تر از رد پایی بر برف که زیر برفی تازه دفن میشود
راحت از خاطره ی عطر گیجی در هوا که با رهگدری تازه از کنارت رد میشود
وراحت تر از ان که فکرکنی
فراموش میشوم
مراقب باش از میان تمام ادم های این شهر
تنها ان که مبگوید میتواند
تصویری از زیبایی را به تو نشان دهد
سرت کلاه میگذارد
اغوشت را برداربرو
و هرگوشه از شب خواستی بخواب چیزی عوض نخواهد شد
سگ های زیادی دیده ام که به استخوان دندان خود قناعت کرده اند
و هنوز نامشان سگ است
واژه ها
دوباره برایت دست تکان میدهند
خاطره ها
مثل اشنایان نزدیکت از تو دور می شوند
و این شعر
برای همیشه حافظه اش ر ا از دست میدهد
چشمام و باز کردم دیدم که پاییز ِ دیدم هنوز قصه ام سرد و غم انگیز ِ چشمام و واکردم دیدم هوا سرده دستام تب داره پاهام یخ کرده میلرزم و تنها تقدیر ِ من اینه یکدونه هیزم نیست اینجا تو شومینه هی با خودم میگم گم کردی روزاتو از شاخه افتادی لعنت به من باتو "لعنت به من باتو "
لعنت به من باتو "لعنت به من … " بارون زد و کوچه حال و هواش بد شد بلوار ِ.بارونی از تو چشام ردشد لعنت به این پاییز لعنت به این سردی اصلا چرا امروز چشماتو باز کردی
چشماتو باز کردی چشمام و باز کردم دیدم که پایزه