فراموش کردم
رتبه کلی: 139


درباره من
آنچه ما را نکشد، قوی تَرِمان می سازد.

faRNaz (fafar )    

دلتنگی...

درج شده در تاریخ ۹۰/۱۱/۰۸ ساعت 20:09 بازدید کل: 2437 بازدید امروز: 68
 
* عشق چه شیرن اما تلخ *

 

 

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو دزدیده
و جاش یه زخم همیشگی روی قلبت هدیه داده زل بزنی
و به جای این که لبریز کینه و نفرت باشی حس کنی هنوز هم دوسش داری.

چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده.

چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی

اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بهش بگی.

چقدر سخته وقتی پشتش بهته دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه

اما مجبوری بخندی تا نفهمه هنوز دوسش داری.

چقدر سخته گل آرزوهاتو تو یه باغه دیگه ببینی و ۱۰۰۰ بار تو خودت بشکنی .

چه قدر سخته توی چشمای کسی که همه زندگیته خیره بشی

و اون وقت اون بهت بگه چرا برگشتی ؟

اون شکستی که خوردی بستت نبود؟

اما با این وجود من هنوز هم دوسش دارم

چون هنوزم صداش توی گوشم می پیچه که میگفت دوستت دارم..

 


چقدرعجيبه که تا مريض نشي
کسي برات گل نمي ياره
تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه
تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده
تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد
و
تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه



از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن

تنها برای مبارزه، مبارزه با سکوت

فریاد میکشم از اعماق قلبم بر ساحل دریای نیلگون چشمانت

در ساحل بارانی چشمانت تنها رنگ غم را میبینم

آرام شکست می خورم

و سکوت دنیایم را در بر میگیرد

فریاد، سکوت، غم و چشمانت به کناره میروند و تنها من میمانم

چگونه فریاد کشم وقتی در بند سکوت اسیرم ؟

کاش در زندان قلبت زندانی بودم و اسارت در بند سکوت را نمیدیدم

اسارتم در بندیست که قطورتر و محکم تر از تمامی بندهای دنیاست

سلولم کوچکتر از دلتنگترین قلبهای عاشق دنیاس

دیوارهایش به بلندای امواج ترانه عشاق و میله هایش به قطوری پیوند دو عاشق

خسته ام، خسته تر از همه مسافران دره دلتنگی

به کناری میروم، آرام و تنها مینشینم و فقط به امید فریاد یک نفر هستم، که مرا از بند این اسارت برهاند

فریاد از آن من نیست اما برای من و فقط من طنین انداز میشود

میدانم فاصله سکوت من تا فریاد تو خیلی زیاد شده است

اما منتظر می مانم، چون می دانم عاقبت فریاد تو در سکوت من طنین انداز خواهد شد

به امید رهایی یک اسیر از بند اسارت سکوت …



دائم نگاهم به آمدن تو است ، اینکه مال من باشی و خیالم راحت ،

اینکه همیشه خورشید عشق در قلبمان بتابد

نمیخواهم در حسرت داشتنت بمانم ، نمیخواهم آرزوی دست نیافتنی زندگی ام شوی ،

غرورت را زیر پا بگذار تا من برایت دنیا را زیر پا بگذارم ،

با من باش تا من تا ابد مال تو باشم ، وفادار باش تا آنقدر بمانم تا بفهمی عشق چیست!

نمیخواهم کسی باشم که لحظه ای به زندگی ات می آید و بعد فراموش میشود،

نمیخواهم کسی باشم که گهگاهی یادش میکنی ، گهگاهی به عکسهایش نگاه میکنی ،

گهگاهی به حرفهایش فکر میکنی تا روزی که حتی اسم او را نیز دیگر به یاد نمی آوری

نمیخواهم امروز عشق تو باشم و فردا هیچ جایی در قلبت نداشته باشم….

 



اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم

چتر نداشتیم

خندیدیم

دویدیم

و به شالاپ شلوپ‌های گل آلود عشق ورزیدیم.

دومین روز بارانی چطور؟

پیش‌بینی‌اش را کرده بودی

چتر آورده بودی

من غافلگیر شدم

سعی می‌کردی من خیس نشوم

و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

سومین روز چطور؟

گفتی سرت درد میکند

حوصله نداشتی سرما بخوری

چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی

و شانه راست من کاملا خیس شد

و چند روز پیش را چطور؟

به خاطر داری؟

که با یک چتر اضافه آمدی

و مجبور بودیم برای اینکه پین‌های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

فردا دیگر برای قدم زدن نمی‌آیم.




 

اون با اخماش دل اونو میشکونه
نگاش که میکنه
بغض میکنه
وقتی میخواد گریه کنه
سرش رو زیر میندازه
که اون نفهمه
که چشماش پر اشک شده
دیگه ذوق و شوق قدیما رو نداره
فکر میکنه دلش جای دیگه هست
آیا درست فکر میکنه؟!
نمیدونم...
باخودش فکر میکنه
که...
باید یه جایی بره که کسی پیداش نکنه
شایدم اینجوری دیگه هرگز اون رو نبینه!
نه طاقت نمیار!ه
بهش لبخند میزنه
ولی یه نگاه سرد میکنه
لبخندش تلخ میشه
چه تلخ!
لبخندش محو میشه
دو تا لب بی روح و خشک
یه لیوان آب روی میز
تا ته لیوان رو مینوشه
نه هنوز لبهاش خشک!
مثل مجسمه
رو به روش نشسته
انگار کسی رو جلوش نمیبینه
میخواد بهش بگه
که من روبرو توام
نگاه کن
ولی زبونش تو دهن نمیچرخه
سکوت...


در دادگاه عشق قسمم قلبم بود،وکیلم دلم بود و حضار

جمعی از عاشقان و دلسوختگان،قاضی نامم را بلند خواند

و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شدم

به تنهایی و مرگ،کنار چوبه ی دار از من خواستند تا آخرین

خواسته ام را بگویم و من گفتم به تو بگویند...

 

دوستت دارم

 


هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل

گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد

دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد

خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس

دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد




آری تـو راسـت مـی گـویـی، آسـمـان مـال مـن اسـت پـنـجـره،فـکـر،هـوا،عـشـق،
 زمـیـن مـال مـن اسـت
امـا سهـراب تـو قـضـاوت کـن، بـر دل سـنـگ زمـیـن جـای مـن اسـت
مـن نـمـی دانـم کـه چـرا ایـن مـردم، دانـه هـای دلـشـان پـیـدا نـیـسـت
صـبـر کـن ای سـهـراب
 قـایـقـت جـا دارد
مـن هـم از هـمـهـمــه داغ زمـیـن بـیـزارم
بـه سـراغ مـن اگـر مـی آیـیـد، نـرم و آهـسـتـه چـه فـرقـی دارد؟
تـو بـه هـرجـور دلـت خـواسـت بـیـا
مـثـل سـهـراب دگـر جـنـس تـنـهـایـی مـن چـیـنـی نـیـسـت، کـه تـرک بـردارد
مـثـل مـرمـر شـده اسـت چـیـنـی نـازک تـنـهـایـی مـن



دل من یه عمری تنها بودی، آخرشم تو تنهایی می میری

هرجا میری یه بغضی تو گلوته، به این میگن عاقبت اسیری

دل من سنگ صبورم شدی، یه روز خوش تو زندگی ندیدی

همه رسیدن به خواسته هاشون، تو هم به این نخواسته هات رسیدی

زمونه خواست بمیره این دل من

دست غمو بگیره این دل من

دنیا به این بزرگیه ولی حیف

تو سینه ام اسیره این دل من

دل من بگو گناهت چی بود، که این روزا هی داری بد میاری

تو لاک تنهایی بازم تو رفتی، حوصله ی هیچ کسیو نداری

هرچی می خونم همش از غم میگم

از این دل شکسته بازم میگم

تموم دلتنگی و غصه هامو

با گریه هام از ته قلبم میگم 

دوستت دارم ...

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم

تنهاییت برای من ...

غصه هایت برای من ...

همه بغضها و اشکهایت برای من ...

بخند برایم بخند

آنقدر بلند

تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...

صدای همیشه خوب بودنت را

دلم برایت تنگ شده

دوستت دارم ...


خوبــم

باور کنیــد
اشکها را ریخته ام
غصه ها را خورده ام
نبودن ها را شمرده ام .
این روزها که می گذرد .
خالــی ام .
خالــی ام از خشم ،
دلتنگــی ،
نفرت ،
و حتی از عشق ،
خالــی ام از احساس !
خوبــم ،

اما تــو باور نکن...!

از زندگی، از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام...

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید...

از حال من مپرس که بسیار خسته ام

من اگه خــــــــــــــــــــــــ ـــــــدا بودم


یه بار دیگه تمـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم ببینم که

یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه
 

                                                                              فرناز

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۶/۰۱ - ۰۰:۴۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
4
5
6
1 2 3 4 5 6


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)