پس از اکران فیلم قیصــــــــر دو اتفاق در سینمای ایران افتاد . اول آنکه نسلی جدیدی از سینمـــــاگران همچون مسعود کیمیایی ، علی حاتمی ، امیر نادری ، ناصر تقــــوایی ، عباس کیــــــــارستمی و .. که پیش از این خیلی جدی گرفته نمی شدند پای به عرصه تولید آثار گذاشتند و اتفاق دوم آن بود که سلیقـــــه ی سینمایی آن روزگار ایران که متاثر از فیلم های هندی بود و با حضور فردین به سینمای ایرانی متمایل شده بود با اکران فیلم قیصــــر تشنه فیلم های بود که نشان سنت و فرهنگ ایرانی را دارا باشد اما در عین حال ملمـــوس و واقعی هم باشد . با ورود بازیگران بسیاری که در عرصه سینما مشغول بکار شدند ، سینمای ایران رونق گرفته بود اما هنوز سه ستاره ی بزرگ در سینمای ایـــــــــــران یکه تازی بودند : محمد علی فردین ، ناصر ملک مطیعی و بهروز وثوقی
ناصر ملک مطیعی ، بهروز و محمد علی فردین
در این بین بهروز وثوقی مشخصه ی دیگری داشت او بازیگر توانایی بود و این فارغ از چهره ی او بود ، بهروز نه به خوش چهره گی فردین بود و نه به مردانگی ناصر ، او به قدرت بازیگریش متکی بود او برای فیلــــــم قیصر جایزه بهترین بازیگر جشنواره سپاس را برده بود و دارای اعتبــــار شده بود . سال 1349 برای او سالی پرکار بود او در هفت فیلم بازی کرد ، ابتدا فیلم پنجره و سپس دور دنیا با جیب خالی را بازی کرد و سپس در فیلم " رضا موتوری " ساخته مسعود کیمیایی به ایفای نقش پرداخت فیلمی که برای بار دوم جایزه سپاس را برایش به ارمغان آورد .
بهروز وثوقی در صحنه ای از فیلم رضا موتوری
و پس از آن در فیلم " طوقی " ساخته مرحوم علی حاتمی بازی کرد ، فیلم طوقی که فیلمنامه ای کاملاً ایرانی داشت برای موفقیت در گیشه دو بازیگر مطرح فیلم قیصر را بار دیگر در کنار هم قرار داد . فیلمنامه ی مستحکم و بدیع و بازی ها درخشان و روان در کنار موسیقی خوب فیلم و کارگردانی آگاهانه ی حاتمی سبب شد که این فیلم در ادامه توفیــــــــــق قیصر و رضا موتوری برای بهروز دستاورد بزرگی داشته باشد .
بهروز وثوقی و ناصر ملک مطیعی در سکانسی از فیلم طوقی علی حانمی استاد نگارش دیالوگ بود ( بعد ها در فیلم سوتــــــه دلان و به خصوص در سریال هزار دستان و فیلم مادر دیالوگ نویسیش را همچون نگینی بر تارک فیلمنامه هایش قرار میداد ) .
دیالوگ تک نفره جاودان فیلم طوقی را در اینجا ببینید .
چون حجم این فیلم کمی بالاست ممکن است تا نمایش آن کمی طول بکشد
پس از فیلم طوقی او در همان سال فیلم " قهرمانان " را نیز بازی کرد و در این فیلم همبازی " استوارت ویتمن " می شود و خاطره ای نقـــــل می کند : وقتی قرار ميشود برای ادامۀ کار [فيلم قهرمانان] بروند قزوين، «ويتمن» از بهـــــــروز می خواهد که برود هتل دنبالش و او را بردارد تا با هم راهی قزوين شوند. صبح زود، ساعت پنج، بهروز می رود هتل هيلتون دنبال استوارت ويتمن و او را سوار می کند و راه می افتند. حدود پنج و نيم می رسند کــــــرج، قرار بوده هفت صبح در محل فيلمبرداری، روستايی بين کـــرج و قزوين، باشند. بهروز که هنوز صبحانه نخورده، از ويتمن می پرسد: «کله پاچه می خوری؟». . . در کرج، وارد يک «طبـــاخی » ميشوند. . . بهروز زبان و مغز و پاچه و چشم و بناگوش سفارش می دهد. طباخ که متوجه می شود همراه و مهمان بهــروز «خارجی » است، سرش را می آورد جلو و زير گوش بهروز، با صدای آهسته ميگويد: «آقا وثوقی! اين آقا رفيقت، ودکا هم می خورد براش بيارم؟» بهروز رو می کند به استـــوارت ويتمن و می گويد: «استو! می پرسد ودکا می خوری؟ ويتمن ساعتش را نگاه می کند و می گويد: «ساعت شش صبح؟» کمــــــی مکث می کند و می گويد: «چرا نه! باشد، بخوريم.» . . . « ـ اولش با ترديد و اکراه يک کمی خورد. . . وقتی خورد ديد نه، انـــــگار خوشمزه است. خيلی خوشش آمد، به خصوص با ودکا. . .» کله پاچه خورده و «صبوحی» زده، سر حال و شنـــگول سوار می شوند و راه می افتند و البته با تاخير می رسند به محل فيلمبرداری. البته بعد ها ویتمن چمدانی را نزد بهــــروز می گذارد و از او می خواهد که زمانی که به آمریـــــــکا می آید این چمدان را با خود بیاورد و وقتی بهروز وثوقی برای بازی در فیلمی به آمریـــــــــکا می رود و چمدان را با خود به آمریکا حمل می کند متوجه می شود که ویتمن در داخل جعبه های سوهـــان و گز حشیش جاسازی کرده بوده و ماموران گمرگ به احترام بهروز وسایل او را بازرسی نکرده بودند !
بهروز وثوقی و استوارت ویتمن پشت صحنه فیلم قهرمانان
در همین سال 1349 در فیلم لیلی و مجنون هم بازی می کند که در قیاس با بقیه فیلم هایی که در آن سال بازی کرده بود ارزش هنری نداشت . دهه پنجاه آغاز می شود و بهروز در فیلم " داش آکــــــل " بازی جاودانی را انجام میدهد و کیمیــــــــایی نام خود را به عنوان کارگردان بزرگ آن دوران تثبیت می کند .
بهروز وثوقی در حال گریم شدن برای فیلم داش آکل
فیلم برای بهـــــــروز وثـــــــــوقی نامزدی جایزه بهترین بازیگر مرد را در جشنواره سپاس به همراه دارد و جایزه جشنــــــواره تاشکند را هم می گیرد ( ارزش این جایزه زمانی مشخص می شود که بدانیم آن سال جایزه بهترین بازیگر را " سوفیا لورن " از آن خود کرده بود ) . رفت و آمد های بهروز به دربار بیشتر می شود او حالا هنرپیشه محبوب دربار هم هست و همین مساله شایعه رابطه او با اشرف پهلوی را بر سر زبان ها میاندازد . خودش می گوید : شهبانو فرح بعد از پایان اکران خصوصی فیلم داش آکل به من گفت کاش صادق هدایت زنده بود و می دیدید که چگونه کتابش را به بهترین شکل بازی کرده اید .
بهروز وثوقی در فیلم داش آکل
فرار از تله ، رشید ، یک مرد یک شهر سه فیلم دیگری است که در همین سال با بازی بهروز وثوقی ساخته شد . تنها خاطرهای که بهروز از اين فيلم [رشيــــــــــــد] به ياد دارد مربوط به زمانی است که صحنۀ قطار را فيلمبرداری میکنند. بهـــــروز از وسط بيابان می گذرد. بهـــــروز که نقش دزدی فراری را بازی میکند، بايد بپرد و سوار قطار در حال حرکت شود. « ـ قرار بود قطار با سرعت بيست کيلومتـــــر در ساعت حرکت کند که من بتوانم راحت بپرم روی رکاب يکی از واگـــــنها و بعد سوار قطار شوم. . . فيلمبـــــرداری که شروع شد، ديدم قطار با سرعت چــــــهل کيلومتر حرکت میکند. . .» بهروز می پرد و دستگيرۀ در واگن را می گيرد، اما به دليل سرعت زيــــــاد قطار نمی تواند پايش را بگذارد روی رکاب و بدنش به صورت افقــــــــــی، موازی با زمين، قرار می گيرد. . . سرانجام، لکوموتيوران گويا از آينه بغل نگاه می کند و متوجـــه می شود که بهروز در چه وضعی قرار گرفته، سرعت قـــطار را کم می کند و می ايستد. « ـ پيـــــــاده شدم و رفتم طرف راننده. آنقدر عصبـــــانی بودم از دستش که میخواستم بزنمش» لکوموتيوران می گويد: «ببخشيد، نفهميدم. . .»
بهروز وثوقی در نمایی از فیلم طوقی
فیلم های بلوچ ، دشنه ، و غریبــــــــه فیلم های او در سال 1351 است او خاطره ی درگیری را نقل می کند که یک شب پیش از حرکت به خرمشهر برایش رخ داده : شب قبل از حرکت به طرف خرمشهر، به منزل فروزان می رود. در اين مهمانی ، عدۀ زيادی از دوستان هنرمند و خواننده هم هستند و شب خوبی می گذرد. آخرشب، وقتي مهمانان می روند، خانمی از دوستان، از بهروز می خواهد که اگر ممکن است او را به منزلش برساند. بهروز با اين خانم که بسيار لباس شيکی پوشيده و پالتو پوست گرانقيمتی هم به تن دارد، از خانه بيرون می آيند تا سوار ماشين شوند. در همين وقت، ماشينی نگه می دارد و دو مرد مست پياده می شوند و بنا می کنند به متلک گفتن و آزار و اذيت آنها. هوا تاريک است و کسی هم در خيابــــــــان نيست. بهروز و خانم همراهش اعتنايی نمی کنند و می خواهند ســـــوار ماشين شوند که يکی از مستهای مزاحم میآيد جلو و پالتو پوست خانم را میکشد. « ـ خلاصه دعوايمان شد. . . من با مشت يکی شان را زدم؛ افتاد و ما هم سوار شديم و از معرکه رفتيم. . .» وقتي خانم را به منزلش ميرساند، ساعت يک و نيم بعداز نيمهشب است. . نزديکيهای صبح، از شدت درد بيدار میشود. میبيند دست چپش بدجوری ورم کرده و شستش را نمیتواند تکان بدهد. . . . « ـ بعد فهمیدم که نخير، انگشتم شکسته . . .»
بهروز وثوقی و فروزان
اما داستان تنگسیر چیز دیگری است ، صادق چوبک قصه ی تنگسیر را نوشته بود و چاپ شده بود و بسیار هم مورد استقبال واقع شده بود، داستان چگونگی ساخت فیلم و حواشی فیلم را از زبان بهروز وثوقی بخوانید : "نادری" که تا آن زمان یکی دو فیلم ساخته و «تنگنا» و «خداحافظ رفیق» او از جمله فیلم های قابـــــــل توجه و مورد بحث بوده است، می رود سراغ رمان "چوبــــک" و بر اساس آن، فیلمنامه ای می نویسد. سپس برای گرفتن اجازه ی ساختن فیلم می رود پیش نویسنده. "صادق چوبک" پرسیده بود: «کی قرار است نقش زایرمحمد را بازی کند؟ برای من مهم است بدانم چه کسی این نقش را بازی می کند». "نادری" اسم مرا می برد. "چوبک" می گوید: «اگر فلانی بازی کند، اشکالی ندارد». بعد هم که می رود سراغ "علی عباسی" که فیلم را تهیه کند، او هم می گوید: «اگر بهروز بازی کند من حاضرم، باهات قرارداد ببندم». البته بعدها "ابراهیم گلستان" در نامه ای که برایم نوشته بود و موجود است، متذکر شده بود که به "صادق چوبک" دو هزار تومان پول داد که داستان «تنگسیر» را بنویسد و بعد هم آن را بخشیده به "امیر نادری". در صورتی که "علی عباسی" تهیه کننده ی فیلم می گفت پنجاه هزار تومان بابت خرید کتاب داستان «تنگسیر» برای ساختن فیلم، به "صادق چوبک" پرداخته است. من نمی دانم کدام یک از این دو روایت درست است. "بهروز" رمان را می خواند. طبیعی است که آن را و نیز نقشی را که باید بازی کند، می پسندد. اما داستان طولانی است. در فیلمنامه و فیلم، داستان کوتاه تر می شود و این یکی از موارد چندگانه ای است که بعدها، مورد اعتراض "چوبک" قرار می گیرد. هر چند که با این همه، فیلم «تنگسیر» به نسبت فیلم های معمول سینمایی ایران زمانِ طولانی تری دارد. قرار است فیلم رنگی تهیه شود و چون فیلم برداری هم در شهرستان است، یکی از فیلم های پر خرج سینمای آن زمان ایران می شود. - به "علی عباسی" گفتم: «من در قرارداد، اختیار تام می خواهم». آن زمان به مرحله ای رسیده بودم که حق انتخاب خیی چیزها را داشتم. دیگر هر داستانی را قبول نمی کردم. حق انتخاب آدم ها و همکارها را هم داشتم. "عباسی" می گوید: «باشد».
امیر نادری ( کارگردان ) ،نعمت حقیقی ( فیلمبردار ) ، بهروز وثوقی در فیلم تنگسیر
با گرفتن «اختیار تام» از تهیه کننده، "بهروز" می شود «مسئول فیلم» و در واقع «نماینده ی تام الاختیار» او که می تواند بر همه چیز نظارت داشته باشد و همه ی افراد گروه باید حرفش را بخوانند. البته برای تهیه کننده هم خیلی مهم است که یک نفر مسئول دل سوز از طرف او، بر صحنه ها و جریان کار نظارت داشته باشد تا مبادا سرمایه اش حیف و میل شود. تهیه کننده به "امیر نادری" می گوید: «بهروز در این فیلم اختیار تام دارد». کارگردان می گوید: «برای من اصلاً این چیزها مهم نیست، فقط تو فیلم بازی کند، بقیه اش برام مهم نیست. هر کاری دوست دارد بکند، اشکالی ندارد از نظر من». "پرویز فنی زاده" هم در این فیلم قرار است نقشی بازی کند. - خدا بیامرز "پرویز" دوست خیلی خوب من بود. یکی از بهترین بازیگران تئاتر و سینمای ما بود، من همیشه افتخار می کنم که در چند فیلم با او هم بازی بودم. "فنی زاده" آن زمان، دچار مشکل اعتیاد است. "بهروز" از او خواهش می کند که یک ماه زودتر برود بوشهر و در آن جا استراحت کند تا مشکلش برطرف شود و بتواند خوب کار کند. "بهروز" در بوشهر، دوستی دارد؛ تیمسار "روحانی" فرمانده ی نیروی هوایی بوشهر. او به توصیه ی "بهروز"، از "فنی زاده" پذیرایی می کند و او را در بیمارستان می خواباند و هر کاری که از دستش ساخته است انجام می دهد. وقتی "بهروز" و گروه فیلم برداری می رسند بوشهر، "پرویز فنی زاده" حالش کاملاً خوب شده است. "بهروز" با دیدن "پرویز" می گوید: «خوشحالم که حالت خوب شده ... آخر حیف از تو نیست؟! بازیگر به این خوبی ... چرا؟» - خدابیامرز دست خودش نبود. اصلاً دلش نمی خواست و دوست نداشت بیافتد تو مخمصه ی اعتیاد... روحیه ی عجیبی داشت. مهربان بود و حساس. بی غل و غش بود... ول می کرد، مدتی حالش خوب بود، اما دوباره شروع می کرد... بالاخره دلیلی برای شروع دوباره پیدا می شد. "فنی زاده" می خندد: «آره... الان حالم خوب است اما می دانم از این جا برگردم، باز شروع می شود». فیلمبرداری در بوشهر شروع می شود. روز اول، صحنه ای را می گیرند که "زایرمحمد" رفته سراغ یکی از آن هایی که پولش را خورده اند و به او التماس می کنند که پولش را پس بدهد. داخل یک اتاق دارند فیلمبرداری می کنند؛ نمایی است طولانی که دو سه دقیقه طول می کشد. همه چیز خوب پیش می رود. "نادری" می گوید: «یک بار دیگر این صحنه را تکرار می کنیم». بعد دستورمی دهد جا و زاویه ی دوربین را عوض کنند. یک بار دیگر همان نما را می گیرند. این بار هم همه چیز خوب است. "نادری" باز می گوید که محل دوربین را عوض کنند. - من دیدم همان یک شات است که هِی دارد آن را تکرار می کند. خراب هم نشده بود که بگوییم لازم است تکرار شود. بعد هم این می خواهد یک شات را از چند زاویه بگیرد... گفتم: «امروز کار تعطیل ... برویم هُتل». "نادری" می پرسد: «چی شده؟ برای چی؟» "بهروز" می گوید: «هیچی ...برویم هُتل...». "بهروز" در مهمانسرای نیروی هوایی، نزد دوستش است و افراد گروه در هتلی در بوشهر اقامت دارند - کار را تعطیل کردیم و رفتیم هتل. من و "نعمت حقیقی" فیلمبردار و "نادری" نشستیم تو یک اتاق صحبت کنیم. "بهروز" می گوید: «نادری! به من بگو این فیلم چند تا شات دارد؟» "نادری" می گوید: «الان دقیق نمی دانم». "بهروز" می گوید: «تقریبی بگو... حدوداً چند تا؟» "نعمت حقیقی" از "بهروز" می پرسد: «برای چی می پرسی؟» "بهروز" می گوید: «تو صبر کن، نعمت جان! می خواهم بدانم...» "نادری" فکری می کند و می گوید: «حالا می گیریم هزار تا...» "بهروز" می پرسد: «فکر می کنی هر کدام از این شات ها چند ثانیه است؟ 30 ثانیه؟ 45 ثانیه؟ یک دقیقه؟...» "نادری" می گوید: «فرض کن یک دقیقه...» "نعمت حقیقی" حساب می کند و می گوید: «ای بابا! یعنی تو می خواهی پانزده شانزده ساعت فیلم بگیری که از توش دو ساعت در آری؟!» "نادری" می گوید: «خُب، هر فیلمسازی یک شیوه ای دارد...» "بهروز" می گوید: «ببین امیر جان! درست است که هر کارگردانی برای خودش شیوه ای دارد، اما چون من در این فیلم یک اختیارات و تعهداتی دارم و فیلم هم رنگی است، دلم نمی خواهد به تهیه کننده لطمه بخورد. ما منشی صحنه هم که نداریم... حتماً باید هر چه فیلم می گیریم چاپ کنیم، نه؟» "نادری" می گوید: «آره دیگر، پس چی؟ من تو اتاق مونتاژ باید تمام شات هایی را که گرفته ام ببینم. ببینم کدام را دوست دارم، آن را بگذارم». "بهروز" می گوید: «پس الان نمی دانی کدام شات را دوست داری؟! مگر تو دکوپاژِ دقیق نداری؟» "نادری" می گوید: « نه، شیوه ی کار من این جوری ست». "بهروز" می گوید: « ببین امیرجان! تو عکاس درجه یکی هستی، قبول... ولی این کار را نمی دانی... من متأسفانه نمی توانم باهات کار کنم. من در این فیلم یک مسئولیتی را قبول کرده ام، نمی توانم بهش عمل نکنم. به تهیه کننده لطمه بزنم، به خودم لطمه بزنم، که چی؟ که تو شیوه کارت این جوری ست...؟! نه، خواهش می کنم شما بفرمایید برگردید!»
بهروز وثوقی در فیلم تنگسیر
"امیر نادری" بهش بر می خورد، ناراحت می شود و می رود تو اتاق خودش. "نعمت حقیقی" به "بهروز" می گوید: «این چه کاری بود تو کردی؟ اگر این برگردد که خیلی بد می شود. آبــــــرو و حیـثـیـتـش می رود... به هر حــــال، کارگردان این فیلم است». "بهروز"می گوید:«نه نعمت جان! این جوری نمی شود کار کنیم»."بهروز" تلفن می کند به "علی عباسی" و قضیه را می گوید. "عباسی" می پرسد: «چه کنیم؟» "بهروز" می گوید: «شما با آقای تقوایی صحبت کن، ببین می تواند بیاید». - قضیه بالاخره حل شد البته... "عباسی" گفت "تقوایی" گرفتار است، بعد به "منفردزاده" تلفن کرد و او را فرستاد بوشهر برای حل مسئله. "عباسی" می دانست که "اسفند" رفیق صمیمی ما است... "منفردزاده" هم آمد و وساطت کرد و تصمیم گرفتیم به یک شرط کار با "نادری" را ادامه بدهیم که دکوپاژهای او را "نعمت حقیقی" تأیید کند تا شات زیادی نگیریم. خلاصه برگشتیم سر کار و فیلم را ادامه دادیم. هنگام فیلمبرداری «تنگسیر»، به دلیل ضعیف بودن امکانات، مشکلاتی پیش می آید. در صحنه ی دویدن دنبال گاو، چون نتوانسته اند برای "بهروز" کفش مخصوص تهیه کنند، ناخن پایش کَنده می شود و مدت ها مایه ی عذابش است. یکی از روزها، "نادری" می گوید: «این جا پیرمردی است نود و چند ساله که زایرمحمد را از نزدیک می شناخته». با هم می روند دیدن پیرمرد. "بهروز" با همان لباسِ سَرِ صحنه می رود. - پیرمرده تا چشمش افتاد به من، گفت: «خودشه... خودشه...!» هیأت "زایر محمد" را در من دیده بود انگار.
داریوش ، بهروز وثوقی و عارف
در هنگام گردآوری این مطالب به خاطره ای از " داریوش اقبالی " برخوردم که چون با بهروز وثوقی و فیلم تنگسیر در ارتباط است بد نمی بینم که اینجا نوشته شود ، داریوش اقبالی خواننده محبوب در مصاحبه ای اینطور می گوید: من به ياد دارم زمانی که بهروز با آقای امیر نادری فیلم تنگسیر رو در بوشهر کار میکرد، من در تهران در شرایط جالبی نبودم . با بهروز تماس گرفتم و چون به بهروز همیشه به دید یک برادر بزرگتر نگاه کرده و می کنم به او گفتم که بهروز جان من در تهران حال خوبی ندارم و پرسيدم که تو کی برمیگردی تهران؟ بهروز گفت که من یک هواپیمای ارتشی می فرستم که تو رو بیاره به بوشهر . یادم نمیره که محبت بهروز باعث شد که من یک مدت بروم در بوشهر باشم کنار کارهای بهروز و اون ناراحتی یک هفته ای را در کنار بهروز تحمل کنم و از یاد ببرم.و بهروز هم خیلی به من محبت کرد و این خاطره به یاد موندنی اي بود و اینکه بهروز همیشه در شرایط بسیار سخت همیشه مثل یک برادر و یار و ياور در کنار من بود..
در قسمت بعد به آخرین فیلمهای بهروز در ایران خواهیم پرداخت .
ادامه دارد ...
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۱/۱۳ - ۰۰:۳۹
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.