نامه های هدایت
در سالهای گذشته علاوه بر نامه های پراکنده ای که از هدایت توسط خانواده او و یا برخی محققین ادبی یافته و منتشر شده، مهمترین سند منسجم از نامه های خصوصی او، هشتاد و دو نامه ای است که صادق هدایت در سالهای آخر عمر و پیش از رفتن به پاریس، به دوست نزدیکش حسن شهید نورایی نوشته و روایتی منحصر به فرد از سالهای پایانی زندگی هدایت را منعکس کرده است.این نامه ها که با مقدمه و توضیحات بی نظیر دکتر ناصر پاکدامن ابتدا در پاریس منتشر شد، به بازار غیر رسمی کتاب ایران هم رسید.اما علاوه بر اینها هنوز نامه هایی خوانده نشده از هدایت وجود دارد.بخشی از این نامه ها که به دوران جوانی و سفر اول هدایت به پاریس باز می گردد در موزه رضا عباسی نگهداری می شود.در حاشیه ساخت مستندی درباره صادق هدایت به این نامه ها دست یافتم و با همکاری کم نظیر مدیر وقت موزه در هفت یا هشت سال پیش،از مجموعه آن عکاسی کردم.این نامه ها یک به یک نیاز به بازخوانی و نگارش حواشی و توضیحات دارد.
اولین نامه از این مجموعه در پی می آید:
27 ژوییه 1929
تصدقت گردم.بالاخره بعد از این همه داد و بیداد امروز پول بنده رسید و آبها از آسیاب افتاد.آنهم با هزار کشمکش.چون سفارت کاغذ جواب بانک پاریس را برایم فرستاد که فلان روز پول را حواله داده است.من هم کاغذ را برده بانک ادعای پول کردم.آنها تلفن زدند بالاخره رفتم به هتل سابق،معلوم شد کاغذی آمده،آنها به پستخانه رد کرده اند.رفتم آنجا سجل احوال خواستند،آنرا نشان دادم ،تازه بازی در آوردند که تقلبی است،مهر روی عکس نخورده،تجدید نشده و غیره. چیزی نمانده بود که بدهندم به دست پلیس. بالاخره رفتم منزل ،هرچه کاغذ اسم و رسم داشته آوردم انداختم جلوشان تا راضی شدند کاغذ را بدهند..پول را گرفته چند تا فحش به دنیا و مافیهایش دادم.بعضی از قرضهای خودم را پرداختم، پول پانسیون را هم دادم.گمان نمیکنم چیز زیادی برای خودم مانده باشد. این پول تا آخر ماه اوت است.به هر حال از خجالت صاحبخانه درآمدم تا بعد چه بشود. امشب خیال دارم بروم تاتر. اینجا از حیث سینما و تاتر بد نیست. یک پلاژ هم دارد. منظره های دریای آن هم قشنگ است. چند روز پیش از زور بیکاری شرح یک شب خودم را که در شهر گردش کردم، برای روزنامه ایران فرستادم.ولی بسکه مزخرف است،گمان می کنم که چاپ نکند. از این حیث دلواپس نباشید که من بروم روی پلاژ و شنا بکنم. اولا از اینکه پلاژ اینجا خیلی شیک نیست، ثانیا تن و بدن قشنگی ندارم که بروم به مردم نشان بدهم. ثالثا وسایلش برایم مهیا نیست. رابعا رفیق این کار را ندارم و تنها رفتنم به پلاژ مزخرف است.الحمدالله که به تاسعا(طاس)نرسید. باری چهارصبایی اینجا بسر می بریم.، ببینیم بعد چه می شود. چون پول پانسین را تا آخر ماه اوت پرداخته ام ناچار در همین جایی که هستم خواهم ماند. روزی 45 فرانک باضافه انعام و آب جو که با غذا می خورم.(چون اینجا آبش خوب نیست) رخت شویی و غیره و غیره.عجالتا پول اطاق و خوراک را قبلا پرداختم تا ازاین حیث راحت باشم. امروز بعدازظهر هم رفتم حمام. نه در کنار دریا بلکه در حمام معمولی با آب گرم و بعد قدری گشتم خسته شدم آمدم در کافه بزرگی که نزدیک منزل است.خیلی شلوغ است.کاغذ را مینویسم میروم منزل. دو نفری پهلوی بنده نشسته Domino بازی میکنند، برای اطلاع عرض شد.
بدبختانه در پانسین هم همه مردهای جا افتاده با زنهایشان هستند. هیچ رفیقی مابین آنها پیدا نکردم. خیلی هم رسمی به هیچکدام اعتنا و تعارف هم نمیکنم.اینهم یک جور زندگانی است.بی دردسر است.همین قدر خوشحالم که ایرانیها اینجا نیستند و به همین مناسبت هاور را انتخاب کردم.دو روز قبل چند تا کاغذ فرستادم.لابد با هم میرسد و از بی پولی بنده خیلی متوحش نخواهید شد، چونکه عجالتا رفع شد.خدمت حضرت خداوندگاری و حضرت عیسی خان و همشیرگان را که خیلی بی التفات شده اند سلام میرسانم. روی مهرانگیز،مهین،بهمن و بیژن را میبوسم. زیاده قربانت[
حاشیه ای بر این نامه:
بگذارید از سربرگ نامه شروع کنم: کاغذ نامه ای که صادق هدایت خطاب به برادرش محمود خان هدایت نوشته، مربوط به کافهای است که هنگام نوشتن نامه، آنجا نشسته بوده است:27 ژویه 1929. گویا گراند کافه در منطقه هاور فرانسه؛ آن روزها یکی از پاتوقهای هدایت است. با کنجکاوی توانستم یک کارت پستال مربوط به همان سال و یک عکس از آن کافه متعلق به 7 سال پس از تاریخ نگارش این نامه را بیابم.کارت پستالی متعلق به 1929 و عکسی از سال 1936. این نامه در موزه رضا عباسی نگهداری میشود؛ همراه با نامه هایی دیگر و اشیایی مختصر از او همچون عینک و سنجاق کروات و ...
هدایت این نامه را خطاب به محمودخان هدایت، برادر بزرگش نوشته که بعدها معاون رزم آرا، نخستوزیر ایران شد. بیشترین حجم موضوعات نامههای این دوران هدایت، دغدغههای مالی است و این دقیقا خلاف تصوری است که روشنفکری هم نسل و نسلهای بعد از هدایت در نقدهای خود از این نویسنده مهم ادبیات معاصر ایران ابراز کرده است. واضحترین این دیدگاههای متناقض با حقیقت زندگی هدایت را در نوشتهها و گفتههای جلال آل احمد و دکتر علی شریعتی درباره او میتوان دید که حتی خودکشی هدایت را ناشی از اشرافیت و درد بیدردی و تمول او دانستهاند. حال اینکه مشکلات مالی هدایت، تا روزهای پایانی زندگی اش، یکی از دغدغههای دایمی او بود و در آخرین نامههای هدایت هم منعکس است.
در این نامه، نکته قابل توجه دیگر طنز هدایت است. گرچه هنگام نوشتن این نامه بیست و اندی بیشتر ندارد، لیکن طنز او خصوصیتی است که حتی بیش از نوشتهها، در حضور شفاهی او تا سالهای پایانی زندگیاش ادامه مییاد. در این نامه از کودکانی هم یاد شده است که بعدها چهرههای نامداری شدند؛ مهرانگیز دولتشاهی، مهین فیروز، بیژن جلالی...
در پایان اگر نگاهی گذرا به نام هایی که در این نامه آمده اند بیاندازیم، خالی از لطف نیست:
1- محمود هدایت، برادر ارشد صادق خان فرزندان هدایتقلی هدایت (اعتضادالملک) که نامه خطاب به او نوشته شده است. محمود هدایت هنگام ترور رزم آرا نخست وزیر وقت ایران معاون پارلمانی او و در عین حال برادر زنش نیز بود. در دارالفنون و دانشکده حقوق درس خواند با این حال به موسیقی و نقاشی علاقه داشت و شاگرد کمال الملک شد.هرچند خدمت دولتی را رها نکرد و در وزارت دادگستری مشاغل متعددی در این وزارت خانه داشت؛ مستشاری وزارت دادگستری و نیز ریاست شعبه دوم دیوان دادرسی دارائی و فرمانداری تبریز. آثاری هم در حوزه ادبیات منتشر کرد از جمله سه جلد کتاب با عنوان " گلزار جاویدان " که اشعار و شرح حال شش هزار شاعر پارسی گوی ایرانی و غیرایرانی را در بر داشت.
2- عیسی هدایت برادر بزرگ صادق خان هدایت که بخشی از نامه های هداست خطاب به اوست، چهره نظامی خانواده هدایت است. آخرین شغلی که داشت ریاست دانشگاه جنگ بود و به درجه سرلشکری بازنشسته شد.او 1302 بورسیه قشون شد و به اروپا رفت تا دررشته نقشهبرداری و توپخانه تعلیم ببیند.در همین زمینه نیز دو کتاب منتشر کرد. اما کتاب مهمی که از او به همت فرزندش جهانگیر خان هدایت منتشر شده؛ یادداشت های روزانه عیسی هدایت با عنوان "سی و شش روز با صادق هدایت" است.صادق خان بعد از خودکشی اول، از حمایت بی دریغ عیسی خان برخوردار شده و در نامه ای خطاب به او شرح واقعه را نیز داده است. عیسی خان در سن نود سالگی در تهران درگذشت.
3- مهرانگیز دولتشاهی (۱۲۹۶ اصفهان - ۲۹ مهر ۱۳۸۷ پاریس)خواهر زاده صادق هدایت، اولین زن ایرانی بود که در تاریخ معاصر ایران سفیر شد.مهین هرچند متولد اصفهان بود، اما کودکی را در تهران و در خانه پدری صادق هدایت گذارند. به هین دلیل رابطه بسیار نزدیکی با صادق خان داشت و این رابطه تا پایان عمر برقرار ماند. مهین دولتشاهی که از فعالان مهم حقوق زنان در زمانه خودش بود؛ «جمعیت راه نو» را تاسیس کرد و جز نخستین زنانی بود که به مجلس شورای ملی راه یافت. او برای جلب نظر جامعه سنتی ایران به حقوق زنان، دیدارهایی نیز با آیتالله بروجردی و امام موسی صدر داشت تا نشان دهد مفهوم آزادی زنان هیچ سنخیتی با آنچه جامعه سنتی بی بندو باری می خواند، ندارد.مهرانگیز همچنین از جمله زنانی بود که قانون حمایت خانواده را در مجلس طراحی کردند و حق طلاق را برای زنان به رسمیت شناختند. این قانون همچنین ازدواج با همسر دوم را برای مرد ملزم به اجازه از همسر اول میکرد.او سه دوره نماینده مجلس بود و در دوره عباسعلی خلعتبری در وزارت امور خارجه، سفیر ایران در دانمارک شد. از رویدادهای کم نظیر تاریخ این است که خانه کودکی پدربزرگ او یعنی خانه پدری هدایت، دیوار به دیوار سفارت دانمارک است؛ جایی که او در مقام نخستین زن ایرانی، به عنوان سفیر عازم آن کشور شد. او را چند سال پیش از مرگ در بیمارستانی در پاریس دیدم.با یادآوری این موضوع از شبی یاد کرد که در تهران میزبان سفیر دانمارک بوده و به او یاداور شده است که کودکی را پشت دیوار سفارت و در باغ مجاور گذرانده است.او به یاد می آورد که همه از حسن این اتفاق شگفت زده شده اند.او همچنین آخرین زن سفیر ایران نیز بود و تا 1357 در مقام صدرات ایران در دانمارک باقی ماند.
4-مهین فیروز که نام خانوادگی شوهرش را برگزید ،خواهر مهرانگیز و دختر محمدعلی میرزا شکوه الدوله، وزیر پست و تلگراف و تلفن پهلوی، و همسر مظفر فیروز از چهره های سیاسی موثر در دهه بیست و وزیر کار در کابینه احمد قوام بود. مهین دولتشاهی فیروز که پا به پای همسرش در مناسبات سیاسی و اجتماعی او حضور داشت، چند دهه بعد زندگی سیاسی مظفر فیروز را در پاریس منتشر کرد و البته همان کتاب در تهران به کوشش علی دهباشی دوباره منتشر شد.در این کتاب که حاوی یادداشت هایی از مهین فیروز نیز هست؛فصلی به عنوان "داییام صادق هدایت"، به رابطه شخصی او با این نویسنده نامدار ایرانی اختصاص یافته است.مهین نیز همچون مهرانگیز ، با صادق خان رابطه ای نزدیک داشت.مظفر فیروز شوهر مهین دولتشاهی هرچند به صدرات چند وزارت خانه و سفارت و سایر مناصب دولتی دست یافته بود، اما به دلیل کینه ای که از قتل پدرش نصرتالدوله فیروز فرمانفرما داشت، در پی براندازی حکومت پهلوی بود و پس از وقایع شهریور بیست با سید ضیا طبابایی حزب وطن و پس از آن حزب اراده ملی را تاسیس کرده بود. بعد از روی کار آمدن احمد قوام، به کابینه او پیوست و از سوی نخست وزیر ایران، مامور مذاکره با طرف شوروی و نیز سید جعفر پیشروری در وقایع آذربایجان بود.مدتی هم سفیر ایران در شوروی شد، اما این پایان کار سیاسی او بود و اراده شاه معزول شد و به اروپا مهاجرت کرد.مظفر فیروز تا سال 1368 نیز زنده بود و در پاریس درگذشت.همسرش مهین نیز سالها بعد در همین شهر بدرود حیات گفت. مهین دولتشاهی با جمع اوری زندگینامه سیاسی مظفر فیروز، سند مهمی از تاریخ معاصر ایران را به یادگار گذاشته است.
5- نفر سوم بیژن جلالی شاعر (۳۰ آبان ۱۳۰۶ - ۲۴ دی ۱۳۷۸ تهران)است.او هم خواهر زاده هدایت از خواهر دیگرش اشرفالملوک هدایت بود.بیژن در نوجوانی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت.هدایت از دور هوای خواهرزاده را دارد و علاوه بر سفارشی که به فریدون هویدا کرده، در نامه های آخری که خطاب به حسن شهید نورایی نوشته، پیگیر وضع روحی و مزاجی بیژن است. جلالی مانند هدایتچند رشته از جمله فیزیک دانشگاه تهران و علوم طبیعی دانشگاههای تولوز و پاریس را نیمه تمام گذاشت و در پی شعر و ادبیات رفت.به ایران برگشت و در نهایت در دانشگاه تهران ادبیات فرانسه خواند. مانند هدایت مشاغل متعددی داشت و سرانجام با بورس یک شرکت فرانسوی به فرانسه برگشت و در پاریس اقتصاد نفت خواند.او با سمت کارمند شرکت نفت و پتروشمی بازنشسته شد.بیژن جلالی بعدها شاعر نامداری شد و بسیاری هوادار پیدا کرد.در سالهای آخر عمر همچون دایی اش صادق خان هدایت که به پاتوق های روزانه در کافه علاقه وافری داشت، در کافه شوکا حوالی خیابان گاندی،هر روز ساعت هایی را سپری می کرد و شعرهایی هم در حاشیه آن پاتوق به یادگار گذاشت .او را در همان کافه دیده بودم و درگذشت ناگهانی اش تنها بهانه ای بود که می توانست برای یک روز عادی؛کافه شوکا را تعطیل کند! همه به رستوران سورن در ابتدای خیابان حافظ رفتیم؛ جایی که مراسم بیژن جلالی در آن دایر بود؛ جالب اینجاست که بدانید رستوران سورن دهه بیست تاسیس شده و محل رفت و آمد صادق خان هدایت هم بوده است.
محسن شهرنازدار
متن کامل را درلینک زیر بخوانید :
http://anthropology.ir/node/27897