، .... یه کمی پاهام رو اذیت میکرد
لبخند اطمینان بخشی زد و : ، . ،
، فشار میداد و هر روز که میگذشت
زخمی که در روی انگشتانم به جا گذاشته بود عمیق تر میشد ،چه عیبی دارد
..مهم اینست که از دید مردم زیباست .. ست که همیشه می خواستم . اشکالی
ندارد ، . پوشیدم ولی ،
. . اندازه ام نبود ،
حتی متوجه شدم که و
اصرار به پوشیدنش میکردم ،
. همیشه
، .
اما شاید زخم عمیقی که بر روی انگشتان پایم بر جا مانده تا سالیان سال باقی
بماند ====================================================== گاهی باید جسارت
آزاد شدن را داشت.. . گاهی باید بگذاری دلت از همه چیزها و همه کسانی که وابستگی به
بودن شان رنجت میدهد ، آزاد شود.. . می دانی هراس از دست دادن هاست که آدم را به
مرز تحقیر شدن می رساند... به مرز تن دادن به چیزهایی که باورشان نداری... به مرز
پذیرفتن کارهایی که دوست شان نداری.. . به مرز نابود شدن... دیده نشدن... تنها
شدن... اما وقتی تمام قفس های دلت را بگشایی، آنچه که سهم تو از زندگی و عشق و ...
باشد می ماند و هر چه رفتنی ست می رود ...