سکوت
دیگه دارم روانی میشم دیگه تو ذهنم جایی برای این همه سوال ندارم.می ترسم بپرسم .می ترسم از شنیدن جواب هایی که از شون سر در نمیارم .دوست دارم یه ذره حرف بزنم ولی کسی رو پیدا نمی کنم که بتونم بهش اطمینان کنم .
ای کاش می تونستم .ای کاش میتونستم بدون پرسیدن شون طاقت بیارم . دوست دارم دونه دونه سوال هامو با فریاد بپرسم .این سکوت داره برام تبدیل به یه کابوس میشه .کابوسی که راهی برای ازبین بردنش ندارم .ولی با همه این ترس بلاخره فریاد میزنم واین سکوت ومیشکنم .این سکوت لعنتی داره برام تبدیل به یه مانع میشه .منتظرم منتظر یه فرصت یه راهنما یا شاید هم یه رویا........................
یه رویا که با همه رویاهام فرق داشته باشه یه رویا با تمام چیزای که دوست دارم .با یه رویایی به نام واقعیت میدونم که میتونم هر جور شده این سکوت ومیشکنم هر جور شده .
اشتراک گذاری:
تلگرام
فیسبوک
تویتر