دیگه خسته شدم
دیگه نمیتونم. دیگه نمیتونم تحمل کنم برام سخت شده .برام سخت شده این زندگی از صبح تا شب به دنبال راهی باشم راهی که خودم هم نمیدونم دوست دارم چه جوری باشه
خوب باشه یا بد .
دوست دارم تلافی کنم تمام سختی هایی که کشیدم رو ولی کسی رو پیدا نمیکنم که بخوام سر اون تلافی کنم .به این دنیا هم که زورم نمی رسه .نمیدونم چیکار کنم .
این مردم هم گناهی ندارند یکی از یکی بدبخت تر......
نمیدونم بعضی وقت ها فکر می کنم با یه مترسکی که تو مزرعه است هیچ فرقی ندارم
یه ادمی که فقط نگاه میکنه بدون نشون دادن هیچ عکس العملی از خودش دیگه برام عادی شده دیدن این که اطرافیانم چه جوری دارند به من خیانت میکنند .
دیگه دنبال تلافی کردن نیستم ..........
دیگه نمی خوام اعتماد کنم به هیچ کس تو این دنیا اعتماد ندارم حتی به خودم
اینجوری نبودم نمی دونم چیشد اینجوری شدم چیشد ...........
نمیدونم فکر میکردم دیگه عادت کردم به قانون دنیا ولی الان فهمیدم اون موقع دنیا داشته با هام شوخی میکرده یعنی دنیا نمی دونه ممکن شوخی شوخی دل ادما رو بشکنه
دیگه نمیدونم از چی بگم اینقدر حرف دارم برای گفتن دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم...........
دارم مینوسم دنیا می خوام بدونم یاد گرفتی خجالت بکشی .........