فراموش کردم
اعضای انجمن(447) شعری تکان دهنده درباره امام زمان حضرت مهدی عدالت و لطف خدا پیامبر اکرم : توبه زیباست ولی در جوانی زیباتر قدرت بدنی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در جوانی بی حسین احساس پیری میکنم ارتباط با مدیریت انجمن مذهبی
جستجوی انجمن
فرزین اسمعیلی (farzin6474 )    

فضیلت و خواص سوره یوسف(به نیت یکی از خواهران گلم)ان شاءالله مشکلتون حل بشه...(قسمت اول)

منبع : https://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&so
درج شده در تاریخ ۹۴/۰۵/۲۶ ساعت 18:57 بازدید کل: 248 بازدید امروز: 247
 

 

سوره یوسف، و نام دیگرش «احسن القصص»1 دوازدهمین سوره قرآن که دارای 111 آیه و مکی می باشد.

 

نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم: «سوره یوسف را به زیردستان خود آموزش دهید زیرا هر مسلمانی که این سوره را تلاوت کند و به خانواده و زیردستان آموزش دهد خداوند سختی های هنگام مرگ را از او برداشته و نیرویی به او عطا می کند تا به دیگران حسد نورزد.»

 

امام صادق علیه السلام فرموده اند: «هرکس این سوره را در شب ها یا روزها تلاوت کند خداوند در روز قیامت او را در حالی مبعوث می کند که جمالش مانند حضرت یوسف علیه السلام زیباست و ترس و بی تابی در قیامت به او نمی رسد و از بندگان شایسته و خوب خداوند خواهد بود.»

 همچنین ایشان فرموده اند: «کسی که این سوره را قرائت می کند در روز قیامت از آنچه که موجب بی تابی مردم می شود در امان است و همسایه بندگان صالح خدا خواهد بود و نیز از ارتکاب زنا و زشتگویی در امان خواهد بود.»

 

 

     

به نام خداوند رحمتگر مهربان

 

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ

الف لام راء این است آیات کتاب روشنگر (۱)

 

الر تِلکَ آیَاتُ الکِتَابِ المُبِینِ ۱

ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم باشد که بیندیشید (۲)

 

إِنَّا أَنزَلنَاهُ قُرآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُم تَعقِلُونَ ۲

ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم بر تو حکایت می‏کنیم و تو قطعا پیش از آن از بی‏خبران بودی (۳)

 

نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أَحسَنَ القَصَصِ بِمَا أَوحَینَا إِلَیکَ هَذَا القُرآنَ وَإِن کُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِنَ الغَافِلِینَ ۳

[یاد کن] زمانی را که یوسف به پدرش گفت ای پدر من [در خواب] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم دیدم [آنها] برای من سجده می‏کنند (۴)

 

إِذ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبتِ إِنِّی رَأَیتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوکَبًا وَالشَّمسَ وَالقَمَرَ رَأَیتُهُم لِی سَاجِدِینَ ۴

[یعقوب] گفت ای پسرک من خوابت را برای برادرانت‏حکایت مکن که برای تو نیرنگی می‏اندیشند زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است (۵)

 

قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقصُص رُؤیَاکَ عَلَی إِخوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیدًا إِنَّ الشَّیطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ ۵

و این چنین پروردگارت تو را برمی‏گزیند و از تعبیر خوابها به تو می‏آموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می‏کند همان گونه که قبلا بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرد در حقیقت پروردگار تو دانای حکیم است (۶)

 

وَکَذَلِکَ یَجتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأوِیلِ الأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَیکَ وَعَلَی آلِ یَعقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیکَ مِن قَبلُ إِبرَاهِیمَ وَإِسحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ۶

به راستی در [سرگذشت] یوسف و برادرانش برای پرسندگان عبرتهاست (۷)

 

لَّقَد کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخوَتِهِ آیَاتٌ لِّلسَّائِلِینَ ۷

هنگامی که [برادران او] گفتند یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که جمعی نیرومند هستیم دوست‏داشتنی‏ترند قطعا پدر ما در گمراهی آشکاری است (۸)

 

إِذ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَی أَبِینَا مِنَّا وَنَحنُ عُصبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ ۸

[یکی گفت] یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمی شایسته باشید (۹)

 

اقتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطرَحُوهُ أَرضًا یَخلُ لَکُم وَجهُ أَبِیکُم وَتَکُونُوا مِن بَعدِهِ قَومًا صَالِحِینَ ۹

گوینده‏ای از میان آنان گفت‏یوسف را مکشید اگر کاری می‏کنید او را در نهانخانه چاه بیفکنید تا برخی از مسافران او را برگیرند (۱۰)

 

قَالَ قَآئِلٌ مَّنهُم لاَ تَقتُلُوا یُوسُفَ وَأَلقُوهُ فِی غَیَابَةِ الجُبِّ یَلتَقِطهُ بَعضُ السَّیَّارَةِ إِن کُنتُم فَاعِلِینَ ۱۰

گفتند ای پدر تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمی‏دانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم (۱۱)

 

قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لاَ تَأمَنَّا عَلَی یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ ۱۱

فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازی کند و ما به خوبی نگهبان او خواهیم بود (۱۲)

 

أَرسِلهُ مَعَنَا غَدًا یَرتَع وَیَلعَب وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ۱۲

گفت اینکه او را ببرید سخت مرا اندوهگین می‏کند و می‏ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد (۱۳)

 

قَالَ إِنِّی لَیَحزُنُنِی أَن تَذهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن یَأکُلَهُ الذِّئبُ وَأَنتُم عَنهُ غَافِلُونَ ۱۳

گفتند اگر گرگ او را بخورد با اینکه ما گروهی نیرومند هستیم در آن صورت ما قطعا [مردمی] بی‏مقدار خواهیم بود (۱۴)

 

قَالُوا لَئِن أَکَلَهُ الذِّئبُ وَنَحنُ عُصبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ ۱۴

پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین کردند] و به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان در حالی که نمی‏دانند با خبر خواهی کرد (۱۵)

 

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجمَعُوا أَن یَجعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الجُبِّ وَأَوحَینَآ إِلَیهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمرِهِم هَذَا وَهُم لاَ یَشعُرُونَ ۱۵

و شامگاهان گریان نزد پدر خود [باز] آمدند (۱۶)

 

وَجَاؤُوا أَبَاهُم عِشَاء یَبکُونَ ۱۶

گفتند ای پدر ما رفتیم مسابقه دهیم و یوسف را پیش کالای خود نهادیم آنگاه گرگ او را خورد ولی تو ما را هر چند راستگو باشیم باور نمی‏داری (۱۷)

 

قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبنَا نَستَبِقُ وَتَرَکنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤمِنٍ لِّنَا وَلَو کُنَّا صَادِقِینَ ۱۷

و پیراهنش را [آغشته] به خونی دروغین آوردند [یعقوب] گفت [نه] بلکه نفس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است اینک صبری نیکو [برای من بهتر است] و بر آنچه توصیف می‏کنید خدا یاری‏ده است (۱۸)

 

وَجَآؤُوا عَلَی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمرًا فَصَبرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ المُستَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ ۱۸

و کاروانی آمد پس آب‏آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت مژده این یک پسر است و او را چون کالایی پنهان داشتند و خدا به آنچه می‏کردند دانا بود (۱۹)

 

وَجَاءت سَیَّارَةٌ فَأَرسَلُوا وَارِدَهُم فَأَدلَی دَلوَهُ قَالَ یَا بُشرَی هَذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعمَلُونَ ۱۹

و او را به بهای ناچیزی چند درهم فروختند و در آن بی‏رغبت بودند (۲۰)

 

وَشَرَوهُ بِثَمَنٍ بَخسٍ دَرَاهِمَ مَعدُودَةٍ وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ ۲۰

و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت نیکش بدار شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تاویل خوابها را بیاموزیم و خدا بر کار خویش چیره است ولی بیشتر مردم نمی‏دانند (۲۱)

 

وَقَالَ الَّذِی اشتَرَاهُ مِن مِّصرَ لاِمرَأَتِهِ أَکرِمِی مَثوَاهُ عَسَی أَن یَنفَعَنَا أَو نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأوِیلِ الأَحَادِیثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمرِهِ وَلَکِنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یَعلَمُونَ ۲۱

و چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش می‏دهیم (۲۲)

 

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَینَاهُ حُکمًا وَعِلمًا وَکَذَلِکَ نَجزِی المُحسِنِینَ ۲۲

و آن [بانو] که وی در خانه‏اش بود خواست از او کام گیرد و درها را [پیاپی] چفت کرد و گفت بیا که از آن توام [یوسف] گفت پناه بر خدا او آقای من است به من جای نیکو داده است قطعا ستمکاران رستگار نمی‏شوند (۲۳)

 

وَرَاوَدَتهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِهَا عَن نَّفسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبوَابَ وَقَالَت هَیتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحسَنَ مَثوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفلِحُ الظَّالِمُونَ ۲۳

و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او می‏کرد چنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود (۲۴)

 

وَلَقَد هَمَّت بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَولا أَن رَّأَی بُرهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصرِفَ عَنهُ السُّوءَ وَالفَحشَاء إِنَّهُ مِن عِبَادِنَا المُخلَصِینَ ۲۴

و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند و [آن زن] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند آن گفت کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز اینکه زندانی یا [دچار] عذابی دردناک شود (۲۵)

 

وَاسُتَبَقَا البَابَ وَقَدَّت قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلفَیَا سَیِّدَهَا لَدَی البَابِ قَالَت مَا جَزَاء مَن أَرَادَ بِأَهلِکَ سُوَءًا إِلاَّ أَن یُسجَنَ أَو عَذَابٌ أَلِیمٌ ۲۵

[یوسف] گفت او از من کام خواست و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد اگر پیراهن او از جلو چاک خورده زن راست گفته و او از دروغگویان است (۲۶)

 

قَالَ هِیَ رَاوَدَتنِی عَن نَّفسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن أَهلِهَا إِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَت وَهُوَ مِنَ الکَاذِبِینَ ۲۶

و اگر پیراهن او از پشت دریده شده زن دروغ گفته و او از راستگویان است (۲۷)

 

وَإِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَت وَهُوَ مِن الصَّادِقِینَ ۲۷

پس چون [شوهرش] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت بی‏شک این از نیرنگ شما [زنان] است که نیرنگ شما [زنان] بزرگ است (۲۸)

 

فَلَمَّا رَأَی قَمِیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن کَیدِکُنَّ إِنَّ کَیدَکُنَّ عَظِیمٌ ۲۸

ای یوسف از این [پیشامد] روی بگردان و تو [ای زن] برای گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده‏ای (۲۹)

 

یُوسُفُ أَعرِض عَن هَذَا وَاستَغفِرِی لِذَنبِکِ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ الخَاطِئِینَ ۲۹

و [دسته‏ای از] زنان در شهر گفتند زن عزیز از غلام خود کام خواسته و سخت‏خاطرخواه او شده است به راستی ما او را در گمراهی آشکاری می‏بینیم (۳۰)

 

وَقَالَ نِسوَةٌ فِی المَدِینَةِ امرَأَةُ العَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفسِهِ قَد شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ ۳۰

پس چون [همسر عزیز] از مکرشان اطلاع یافت نزد آنان [کسی] فرستاد و محفلی برایشان آماده ساخت و به هر یک از آنان [میوه و] کاردی داد و [به یوسف] گفت بر آنان درآی پس چون [زنان] او را دیدند وی را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دستهای خود را بریدند و گفتند منزه است‏خدا این بشر نیست این جز فرشته‏ای بزرگوار نیست (۳۱)

 

فَلَمَّا سَمِعَت بِمَکرِهِنَّ أَرسَلَت إِلَیهِنَّ وَأَعتَدَت لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَت کُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخرُج عَلَیهِنَّ فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرنَهُ وَقَطَّعنَ أَیدِیَهُنَّ وَقُلنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِن هَذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ ۳۱

[زلیخا] گفت این همان است که در باره او سرزنشم می‏کردید آری من از او کام خواستم و[لی] او خود را نگاه داشت و اگر آنچه را به او دستور می‏دهم نکند قطعا زندانی خواهد شد و حتما از خوارشدگان خواهد گردید (۳۲)

 

قَالَت فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَد رَاوَدتُّهُ عَن نَّفسِهِ فَاسَتَعصَمَ وَلَئِن لَّم یَفعَل مَا آمُرُهُ لَیُسجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِّنَ الصَّاغِرِینَ ۳۲

[یوسف] گفت پروردگارا زندان برای من دوست‏داشتنی‏تر است از آنچه مرا به آن می‏خوانند و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی به سوی آنان خواهم گرایید و از [جمله] نادانان خواهم شد (۳۳)

 

قَالَ رَبِّ السِّجنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدعُونَنِی إِلَیهِ وَإِلاَّ تَصرِف عَنِّی کَیدَهُنَّ أَصبُ إِلَیهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الجَاهِلِینَ ۳۳

پس پروردگارش [دعای] او را اجابت کرد و نیرنگ آنان را از او بگردانید آری او شنوای داناست (۳۴)

 

فَاستَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنهُ کَیدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ العَلِیمُ ۳۴

آنگاه پس از دیدن آن نشانه‏ها به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند (۳۵)

 

ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعدِ مَا رَأَوُا الآیَاتِ لَیَسجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ ۳۵

و دو جوان با او به زندان درآمدند [روزی] یکی از آن دو گفت من خویشتن را [به خواب] دیدم که [انگور برای] شراب می‏فشارم و دیگری گفت من خود را [به خواب] دیدم که بر روی سرم نان می‏برم و پرندگان از آن می‏خورند به ما از تعبیرش خبر ده که ما تو را از نیکوکاران می‏بینیم (۳۶)

 

وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجنَ فَتَیَانَ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّی أَرَانِی أَعصِرُ خَمرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحمِلُ فَوقَ رَأسِی خُبزًا تَأکُلُ الطَّیرُ مِنهُ نَبِّئنَا بِتَأوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ المُحسِنِینَ ۳۶

گفت غذایی را که روزی شماست برای شما نمی‏آورند مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر می‏دهم پیش از آنکه [تعبیر آن] به شما برسد این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده‏ام (۳۷)

 

قَالَ لاَ یَأتِیکُمَا طَعَامٌ تُرزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأتُکُمَا بِتَأوِیلِهِ قَبلَ أَن یَأتِیکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکتُ مِلَّةَ قَومٍ لاَّ یُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُم کَافِرُونَ ۳۷

و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده‏ام برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم این از عنایت‏خدا بر ما و بر مردم است ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی‏کنند (۳۸)

 

وَاتَّبَعتُ مِلَّةَ آبَآئِی إِبرَاهِیمَ وَإِسحَاقَ وَیَعقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَن نُّشرِکَ بِاللّهِ مِن شَیءٍ ذَلِکَ مِن فَضلِ اللّهِ عَلَینَا وَعَلَی النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یَشکُرُونَ ۳۸

ای دو رفیق زندانیم آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر (۳۹)

 

یَا صَاحِبَیِ السِّجنِ أَأَربَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ ۳۹

شما به جای او جز نامهایی [چند] را نمی‏پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کرده‏اید و خدا دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است فرمان جز برای خدا نیست دستور داده که جز او را نپرستید این است دین درست ولی بیشتر مردم نمی‏دانند (۴۰)

 

مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسمَاء سَمَّیتُمُوهَا أَنتُم وَآبَآؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلطَانٍ إِنِ الحُکمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یَعلَمُونَ ۴۰

ای دو رفیق زندانیم اما یکی از شما به آقای خود باده می‏نوشاند و اما دیگری به دار آویخته می‏شود و پرندگان از [مغز] سرش می‏خورند امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت (۴۱)

 

یَا صَاحِبَیِ السِّجنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسقِی رَبَّهُ خَمرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصلَبُ فَتَأکُلُ الطَّیرُ مِن رَّأسِهِ قُضِیَ الأَمرُ الَّذِی فِیهِ تَستَفتِیَانِ ۴۱

و [یوسف] به آن کس از آن دو که گمان می‏کرد خلاص می‏شود گفت مرا نزد آقای خود به یاد آور و[لی] شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد در نتیجه چند سالی در زندان ماند (۴۲)

 

وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنهُمَا اذکُرنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَاهُ الشَّیطَانُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجنِ بِضعَ سِنِینَ ۴۲

و پادشاه [مصر] گفت من [در خواب] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [گاو] لاغر آنها را می‏خورند و هفت‏خوشه سبز و [هفت‏خوشه] خشگیده دیگر ای سران قوم اگر خواب تعبیر می‏کنید در باره خواب من به من نظر دهید (۴۳)

 

وَقَالَ المَلِکُ إِنِّی أَرَی سَبعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأکُلُهُنَّ سَبعٌ عِجَافٌ وَسَبعَ سُنبُلاَتٍ خُضرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا المَلأُ أَفتُونِی فِی رُؤیَایَ إِن کُنتُم لِلرُّؤیَا تَعبُرُونَ ۴۳

گفتند خوابهایی است پریشان و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم (۴۴)

 

قَالُوا أَضغَاثُ أَحلاَمٍ وَمَا نَحنُ بِتَأوِیلِ الأَحلاَمِ بِعَالِمِینَ ۴۴

و آن کس از آن دو [زندانی] که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را] به خاطر آورده بود گفت مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم (۴۵)

 

وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنهُمَا وَادَّکَرَ بَعدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُم بِتَأوِیلِهِ فَأَرسِلُونِ ۴۵

ای یوسف ای مرد راستگوی در باره [این خواب که] هفت گاو فربه هفت [گاو] لاغر آنها را می‏خورند و هفت‏خوشه سبز و [هفت‏خوشه] خشگیده دیگر به ما نظر ده تا به سوی مردم برگردم شاید آنان [تعبیرش را] بدانند (۴۶)

 

یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفتِنَا فِی سَبعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأکُلُهُنَّ سَبعٌ عِجَافٌ وَسَبعِ سُنبُلاَتٍ خُضرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَّعَلِّی أَرجِعُ إِلَی النَّاسِ لَعَلَّهُم یَعلَمُونَ ۴۶

گفت هفت‏سال پی در پی می‏کارید و آنچه را درویدید جز اندکی را که می‏خورید در خوشه‏اش واگذارید (۴۷)

 

قَالَ تَزرَعُونَ سَبعَ سِنِینَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِی سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِیلًا مِّمَّا تَأکُلُونَ ۴۷

آنگاه پس از آن هفت‏سال سخت می‏آید که آنچه را برای آن [سالها] از پیش نهاده‏اید جز اندکی را که ذخیره می‏کنید همه را خواهند خورد (۴۸)

 

ثُمَّ یَأتِی مِن بَعدِ ذَلِکَ سَبعٌ شِدَادٌ یَأکُلنَ مَا قَدَّمتُم لَهُنَّ إِلاَّ قَلِیلًا مِّمَّا تُحصِنُونَ ۴۸

آنگاه پس از آن سالی فرا می‏رسد که به مردم در آن [سال] باران می‏رسد و در آن آب میوه می‏گیرند (۴۹)

 

ثُمَّ یَأتِی مِن بَعدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعصِرُونَ ۴۹

و پادشاه گفت او را نزد من آورید پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد [یوسف] گفت نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانی که دستهای خود را بریدند چگونه است زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است (۵۰)

 

وَقَالَ المَلِکُ ائتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارجِع إِلَی رَبِّکَ فَاسأَلهُ مَا بَالُ النِّسوَةِ اللاَّتِی قَطَّعنَ أَیدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیدِهِنَّ عَلِیمٌ ۵۰

[پادشاه] گفت وقتی از یوسف کام [می]خواستید چه منظور داشتید زنان گفتند منزه ست‏خدا ما گناهی بر او نمی‏دانیم همسر عزیز گفت اکنون حقیقت آشکار شد من [بودم که] از او کام خواستم و بی‏شک او از راستگویان است (۵۱)

 

قَالَ مَا خَطبُکُنَّ إِذ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفسِهِ قُلنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمنَا عَلَیهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امرَأَةُ العَزِیزِ الآنَ حَصحَصَ الحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ ۵۱

[یوسف گفت] این [درخواست اعاده حیثیت] برای آن بود که [عزیز] بداند من در نهان به او خیانت نکردم و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمی‏رساند (۵۲)

 

ذَلِکَ لِیَعلَمَ أَنِّی لَم أَخُنهُ بِالغَیبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یَهدِی کَیدَ الخَائِنِینَ ۵۲

و من نفس خود را تبرئه نمی‏کنم چرا که نفس قطعا به بدی امر می‏کند مگر کسی را که خدا رحم کند زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است (۵۳)

 

وَمَا أُبَرِّئُ نَفسِی إِنَّ النَّفسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ ۵۳

و پادشاه گفت او را نزد من آورید تا وی را خاص خود کنم پس چون با او سخن راند گفت تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی (۵۴)

 

وَقَالَ المَلِکُ ائتُونِی بِهِ أَستَخلِصهُ لِنَفسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الیَومَ لَدَینَا مِکِینٌ أَمِینٌ ۵۴

[یوسف] گفت مرا بر خزانه‏های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم (۵۵)

 

قَالَ اجعَلنِی عَلَی خَزَآئِنِ الأَرضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ ۵۵

و بدین گونه یوسف را در سرزمین [مصر] قدرت دادیم که در آن هر جا که می خواست‏سکونت می‏کرد هر که را بخواهیم به رحمت‏خود می‏رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی‏سازیم (۵۶)

 

وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرضِ یَتَبَوَّأُ مِنهَا حَیثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجرَ المُحسِنِینَ ۵۶

و البته اجر آخرت برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزگاری می‏نمودند بهتر است (۵۷)

 

وَلَأَجرُ الآخِرَةِ خَیرٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ ۵۷

و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند [او] آنان را شناخت ولی آنان او را نشناختند (۵۸)

 

وَجَاء إِخوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیهِ فَعَرَفَهُم وَهُم لَهُ مُنکِرُونَ ۵۸

و چون آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد گفت برادر پدری خود را نزد من آورید مگر نمی‏بینید که من پیمانه را تمام می‏دهم و من بهترین میزبانانم (۵۹)

 

وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِم قَالَ ائتُونِی بِأَخٍ لَّکُم مِّن أَبِیکُم أَلاَ تَرَونَ أَنِّی أُوفِی الکَیلَ وَأَنَا خَیرُ المُنزِلِینَ ۵۹

پس اگر او را نزد من نیاوردید برای شما نزد من پیمانه‏ای نیست و به من نزدیک نشوید (۶۰)

 

فَإِن لَّم تَأتُونِی بِهِ فَلاَ کَیلَ لَکُم عِندِی وَلاَ تَقرَبُونِ ۶۰

 
این مطلب توسط میثم عظیمی. بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۴/۰۵/۲۷ - ۰۰:۴۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)