فراموش کردم
رتبه کلی: 2858


درباره من
زندگی من حکایت یخ فروشی است
که از او پرسیدند

فروختی؟
گفت:نه، تمــــــــــــــــــــام شد!








ســـــــــــــــــــــــــلام بر
همــــــــــــــــــــگی!






فاطمه هستم 18 سالمه بچه

میانه دانشـــــــــــــــجو(فنی خوندم ینی پیش نداشتم )
پس با تعجب نپرس 18 سالته و دانشجویی؟



بقیشو هر موقـــــــــــــــــــــــــــــــــع با گل و

شیرینی تشــــــــــــــــــــــریف

اوردیـــــــــــــــــــــــــ

مـــــــــــــیــــگ
»»»»»»»»»»»»»»»»»م


خصوصیات:
*سخت گیر
*زود رنج
*مهربون


قصد رفاقت(خارج سایــــــــــــــــــــــــــــت)
بــــــــــــــا هیچکی رو ندارم حتـــــــــــــــی شما دوست عزیــــــــــــــــــــــــــزیز!



گیـــــــــــــــــــر باشــــــــــــــــــــی=جات هونجایــــــــــــــ هست که
بهش تعلق دارـــــــــــــــــــــ!



درضمن هیچکس رو اد نمیکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فعلا همیــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!






********************



عآآآآآآآآآآآآآآشـــــــــــــــــقتم
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


تنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهایی!

چون هیچ موقــــــــع تنهام

نزاشتــــــــــــــــــــــــــــــی....




ای کسانی که ایمان آوردید:

*عشق بازیــــــــــــــــــــــــــــــ

*رفیق بازیــــــــــــــــــــــــــــــــ

*سوسول بازیـــــــــــــــــــــــــــ

*قرتی بازیـــــــــــــــــــــــــــــــ



مخاطب خاص در این اکانت

اکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد ممنون

میباشد.........





آدامـــــس ها بزرگترین اساتیـــــد معنویـــــت هستند

از کودکیمان تلاش می کنند به مـــــا بفهمانند :

"هیچ شیرینـــــی ای ماندگار نیســـــت







یادتــــــــــــــــــــــــــ باشــــــــــــــ:

کسی رو که با دروغ به دست بیاری ، قطعا با خیانت از دست میدی . . .


1375/3/9
یخ فروش جهنم17 (fati17 )    

مروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم !

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۱/۲۶ ساعت 13:52 بازدید کل: 129 بازدید امروز: 129
 

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم !

 

دخترک!

شت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف می زدم و برای طرفم شاخ و شونه می کشیدم که نابودت می کنم ! به زمین و زمان می کوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا می کشی و... خلاصه فریاد می زدم

یک دختر بچه یک دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و می گفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید....

 

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد می زدم و هی هیچی نمی گفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقدر بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرم را آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم:
بچه برو پی کارت ! من گـــل نمی خـــرم !
چرا اینقدر پر رویی!
شماها کی می خواهید یاد بگیرید مزاحم دیگران نشوید و....

 

دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود !
وقتی چشمهایش را دیدم ناخودآگاه ساکت شدم ! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند آمد!
البته جواب این سوال را چند ثانیه بعد فهمیدم!
وقتی ساکت شدم و دست از قدرت نمایی برداشتم، جلو آمد و با ترس گفت :
آقا! من گل نمی فروشم! آدامس می فروشم!
دوستم که آن طرف خیابون است گل می فروشد!
این گل را برای شما از او گرفتم که اینقدر ناراحت نباشید!
اگر عصبانی بشوید قلبتان درد می گیرد و مثل بابای من بیمارستان می روید، دخترتان گناه دارد.....
دیگر نمی شنیدم! این فرشته چه می گوید؟!

حالا علت سکوت ناگهانیم را فهمیده بودم!
کشیده ای که دخترک با نگاه مهربانش به من زده بود، توان بیان را از من گرفته بود!
و حالا با حرفهایش داشت خورده های غرور بی ارزشم را زیر پاهایش له می کرد!

یک صدایی در درونم ملتمسانه می گفت: رحم کن کوچولو!
آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمی کند
اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا آمدم چیزی بگویم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال دور شد!
حتی به من آدامس هم نفروخت!

هنوز رد سیلی پر قدرتی که زد روی قلبم است !
چه قدرتمند بود!!

مواظب باشید با کی درگیر می شوید!
ممکن است خیلی قوی باشد و کتک بخورید!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۱۱/۲۶ - ۱۴:۰۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)