زیر آسمان این شهر در یک جای خلوت و دنج میان ازدحام وقت خواندن یک شعر یا گوش دادن به یک ترانه غمگین هرجایی که فکر کنی ! مثل آفتابگردانی که نگاهش در امتداد غروب جاماند، یک مرد هنوز به تو فکر میکند و تو آنسوی کوچه سرمست می تابی!
چند سال بعد تو در جمع دوستانت از مردی حرف میزنی که غروب یک عصر پاییزی دستپاچه،چشم در چشم تو گفت دوستت دارم اما .. اما.. با این همه تقصیر من نبود که غروب،این اتفاق ساده را به شب کشید و دوستان تو با چشمهایی از حدقه بیرون آمده دهانهایی باز مسحور حرفهای تو میشوند مگر مجنون بود؟ و تو مثل هربار ساکت می مانی!
سالهای بعد یک مرد هنوز به تو فکر می کند! و دوستان تو باز به تو حسودی می کنند و هنوز نمی دانند تقصیر من نبود که غروب،این اتفاق ساده را به شب کشید و تو.. زیر آسمان این شهر در خلوت و ازدحام وقت خواندن یک شعر یا گوش دادن به یک ترانه غمگین به یک مرد فکر میکنی یک مرد مثل یک آفتابگردان که سالهاست با هیچ چراغی گل از چهره اش نشکفت!
اولین شعر از دفتر سالهاست یک مرد هنوز به تو فکر می کند.امیر پیمانفر.تیرماه 93
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۵/۰۳ - ۱۳:۱۹
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.