هیچ کس با من نیست
مانده ام تا به چه اندیشه کنم
مانده ام در قفس تنهایی
در قفس میخوانم
چه غریبانه شبی است
شب تنهایی من
.
.
سیاهـــی لبهایم از سیگار نیست
عـزادار حـرفهایی هسـت که نمیتوانم بزنم
.
.
سـاده آمدی
سـاده رفتی
امـــــــــــا
ساده فراموش نمی شوی
.
.
اینجا دلـــــی تنگ است
آنجــا سری گرم است
عجب عـــــــــــــــــدالتی
…
شهامت می خواهد ســـرد باشی و به اجبـــار گرم بخندی . . .
.
.
کارم از یکـــی بود یکـــی نبود گذشته
من در اوج قصـه گـــم شده ام
.
.
پیراهنـــم را اتو می زنم
کفش ها را دستمال می کشم
زندگـــــــــــی اما
مرتب نمــی شود
.
.
رسیده ام به حس برگی که میداند باد ازهرطرف که بیاید
سرانجامش افتـــــادن است
.
.
دلم سیگار می خواهد
نه برای کشیدن
برای داغ کــــردن دستی که خوبی میکند
.
.
همــه چیز آرام است
دل مـــــــــن استثناست
.
.
خودت باش کسی هم خوشش نیوم . . نیومد ….!
اینجا که مجسمه ســـــــــــازی نیست
.
.
راستش را بخواهی امروز هیچ اتفاق خاصی رخ نداد
فقط حدود ظهــــــر باران کوتاهی بارید امـــــــا زار زار
.
.
دیروز دستش تو دستت بود ، امروز بغضش تو گلــوت
.
.
هیچ اتفاقی نیفتاده ، ستون حوادث هنوز خالیست
زنــــده ام بی تـــو ! باورت میشـــود
.
.
تو مرا نادیده بگیـــــــــر
و من بدنـــم روز به روز کبود تر می شود
از بس خــــــــــــودم را میزنم
….
به نفهمی . . . !
.
.
نفسم میگیره دلم میلرزه
تو هوایی که نفس های تو نیست
.
.
نوازشگر خوبی نبودی
سفید شده
تار مویی را که قســـــــم خوردی با دنیـــــــــــا عوضش نکنی
.
.
دوباره خوابت را دیدم ، درست مثل همیشه نامهربان
از من بیزاری قبول ، چـــــرا هر شب اثباتش میکنی
.
.
تعجب نکن اگر شعر تازه ای برای تــو نمی نویســم !
هیچ مــــدادی ، وقتــی خیـس می شود نمـــی نویسد