داموکلس (به یونانی: Δαμοκλς, Damokls)(Damocles) شخصیتی در حکایت اخلاقی است و اغلب به ماجرای شمشیر داموکلس که متعلق به فرهنگ یونان باستان است، اشاره دارد.
شمشیر داموکلس قبل ازاینکه حدود قرن چهار قبل از میلاد، به داستانهای اساطیری یونان بپیوندد، در واقع افسانهای با قدمت زیاد است. ریشه و منشاء بعضی حکایات را نمیشود دقیقاً مشخص کرد، ولی میشود گفت این حکایت برمیگردد به زمانی که انسان از آنجا که “انسان” است و خطاکار، نیاز به “دست بالای دست” را احساس کرده است.
داموکلسی که در تمثیل آمده، درباری خوش زبان و چاپلوسی بوده در دربار جبّاری بنام دیونیزوس دوّم پادشاه سیراکوز در قرن چهارم قبل از میلاد. او ادعا میکرد که پادشاه، از نظر قدرت و صلاحیّت اداره مملکت، واقعاً مردی خوشبخت و موفق است. پادشاه به او پیشنهاد کرد که آن دو یک روز جایشان را باهم عوض کنند تا داموکلس بتواند خود شخصاً این خوشبختی او را تجربه نماید، داموکلس هم با شتاب و اشتیاق بسیار این پیشنهاد پادشاه را قبول کرد. شامگاه در دربار مجلس شام و ضیافتی ترتیب دادند. داموکلس درآن مجلس ازاینکه شاهانه از وی پذیرائی میشد احساس رضایت و شعف فراوان میکرد.
تنها در لحظات پایان شام و ضیافت بود که داموکلس متوجّه شد شمشیر تیزی درست بالای سرش با تار موئی از دم اسب آویزان است. بلافاصله با دیدن شمشیر، طعم خوش غذا و لذت حضور پسرکان زیبا در دهان و نظرش از بین رفت و بقول معروف آنچه خورده بود در دهانش زهرمار شد! پس به سرعت و با دستپاچگی از جا برخاست و از پادشاه درخواست کرد به وی اجازه داده شود تا مجلس را ترک کند و در همان حال گفت که دیگر هیچوقت آرزو نخواهد کرد که چنین خوشبخت باشد.