فراموش کردم
اعضای انجمن(413) صفحه اصلی انجمن
جستجوی انجمن
سر ریتایرد (gala-dibi )    

گلی که در جهنم می روید...

منبع : http://nojehdeh.ir/1393/02
درج شده در تاریخ ۹۳/۰۴/۲۸ ساعت 11:37 بازدید کل: 1925 بازدید امروز: 1916
 

Mute
Current Time 0:00
/
Duration Time 0:00
Loaded: 0%
Progress: 0%
Stream TypeLIVE
Remaining Time -0:00
 

 به یاد مرحوم عاصم اردبیلی داستانی دوباره بازگو می شود که در دل این مردم جای گرفته است. سوری داستان روزمره گی های انسان ها است. داستان خیانت ها و دوست داشتن ها . داستان بودن ها و رفتن ها و با دیگران زیستن ها. سوری داستان انسان هایی است که همچون مترسکی در مزرعه ی رویاهای خود چشم به کوه امیدها دوخته اند تا شاید در سپیده دمی زیبا و در وزش خوشه های طلایی گندمزار دیدگانشان به نگار یار روشن شود ولی افسوس که هرگز مترسک را یارای رفتن نیست. سوری داستان ایستاندن ها و نیامدن ها است. 

سوری سرگذشت اشک ها و لبخند ها است. اشک هایی که از چشم “سوری” در شب های تنهایی بر زمین می ریزند و لبخندهایی که از لبان “ایوب” در سوی دیگر بر پوست لطیف دیگری می لغزد. داستان  آه ها و ناله ها از تنهایی و سوختن در فراق است.
و سوری تقابل خود انسان است. تقابل پاکی و بدی، خیر و شر خود انسان است. در یک سو “سوری” همان روح پاک و لایزال و فناناپذیر قرار گرفته است و در سوی دیگر “ایوب” همان جسم و کالبد خاکی و فانی قرار دارند.  سوری نبرد برای پیروزی است. سوری از ایوب به جای عشق سنگ می خورد ولی جاودانانه و به تنهایی درد خود را در دل دفن می کند و تنها ماه را به ضیافت اشک های خود فرا می خواند، و ایوب پشت به دوست داشتن و محبت می کند و آغوش ظاهر را بر سینه ی عاشق ترجیح می دهد و این همان حقیقت ماندگاری سوری است، که عشق تنهاست و لذت تنهایی عاشق بودن است. 

قریب به ۴۰ سال پیش در اطراف شهر قزوین در روستایی در دامنه کوه های الموت دانش آموز و دختر ساده و پاکی می زیست به نام سورو. داستان از اینجا شروع می شود که سورو علاقمند و عاشق سرباز معلم خود به اسم ایوب می شود.غافل از اینکه او همسر و فرزند دارد.

ASEM5

پس از مدتی معلم به قصد خانه و همسر روستا را ترک می کند. سورو هم که عاشقی دل باخته بود خانه و کاشانه ی خود را رها می کند و به دنبال معشوق خود راهی شهر اردبیل می شود و پس از پرس و جوی زیاد خانه ی عشق خود را می یابد ولی وقتی در را می زند، زن او را می بیند.

سورو وقتی خود را فریب خورده می بیند دچار جنون شده و در کوچه پس کوچه های شهر اردبیل آواره می شود و تا به امروز در این دیار با آبرو زندگی می کند.

عاصم اردبیلی شاعر توانای شهر اردبیل این ماجرا را با عنوان” سورو جهنم ده بیتن گول(سورو، گل روئیده در جهنم) ” به نظم می کشد.

ASEM11

جهنمده بیتن گول
گلی که درجهنم روییده
فلکین قانلی الیندن بیر آتیلمیش یئره اندی
از دست خون الوده فلک غدار به یه تکه زمین خشک افتاد
بیر فلاکت آنانین جان شیره‌ سیندن سودون امدی
از پستان مادر فلاکت و بدبختی شیر نوشید
بوللو نیسگیل شله‌ سین چیگنینه آلدی
یک کیسه پر از دلتنگی و حسرت را به دوش گرفت
تای توشوندان دالی قالدی
از امثال خود عقب افتاد
ساری گول مثلی سارالدی
مثل گل زرد پژمرده و پرپر شد
گونو تک باغری قارالدی
دلش از شدت غم وغصه ترکید
درد الیندن زارا گلدی
از دست غم و غصه جانش به لب رسید
گونو گوندن قارا گلدی
هر روزش بدتر از روز قبلش شده بود
خان چوبانسیز سئله تاپشیرسین اوزون
میخواست بدون خان چوپان(یک داستان فولکلوریک)خودش را به دست سیل بسپارد
یوردوموزا بیر سارا گلدی.
یک سارا ی جدید به سرزمینمان وارد شد
بیر وفاسیز یار الیندن سانا گلمز یارا گلدی
ازدست یک یار بی وفا حال و روزش به روزگار غیرقابل توصیفی تبدیل شد
بیر یازیق قیز، جان الیندن جانا گلمز جانا گلدی
این دختر بینوا جانش از دست بی مهریها به لبش رسیده بود
کئچه‌ جکده “الموت” دامنه‌ سیندن بورایا درمانا گلدی
از دامنه های الموت گذشته و برای درمان درد دلش به اینجا اومده
بیر آدامسیز “سوری” آدلی
یک ادم بی کس به اسم سوری
الی باغلی، دیلی باغلی
دست بسته و زبان بسته
سوری کیم‌دیر؟
سوری کیه؟
سوری بیر گولدو جهنمده بیتیبدیر
سوری گلی هست که درجهنم روییده
سوری بیر دامجیب دی گؤزدن آخاراق اوزده ایتیبدیر
سوری قطره اشکیست که به محض چکیدن از چشم درگونه ها گم شده
سوری یول یولچو سودور
سوری رهگذرجاده هاست
اَیری ده یوخ، دوزده ایتیبدیر
در بی راهه ها نه که درراه راست گم شده است
سوری، بیر مرثیه‌ دیر اوخشایاراق سؤزده ایتیبدیر
سوری مرثیه ایست که که درمیان هق هق مرثیه گم شده است
او کؤنول‌ لرده کی ایتمیش‌دی ازلدن
درمیان قلب هایی که از ازل گم شده بودند
اودو گؤزدن‌ ده ایتیبدیر
همینه که حتی از چشم ها هم نهان شده
سوری بیر گؤزلری باغلی
سوری یک چشم بسته
اوزو داغلی، سؤزو داغلی
داغ دیده ،حرفهایش سوزان
اولب هاردان هارا باغلی!
از کجا تا کجا گرفتارشده
بوشلاییب دوغما دیارین
همه دلبستگیهای خودش رو رها کرده
اوموب البته یاریندان
و با حسرت همه رو رها کرده
ال اوزوب هر نه واریندان
از همه چیزش دست کشیده
قورخماییب، شهریمیزین قیشدا آمانسیز بورانیندان
از بوران وحشتناک زمستان شهرمان نترسیده
نه قاریندان
نه از برفش
گزیر آواره تاپا یاندیریجی دردینه چاره، تاپا بیلمیر
آواره میگرده تا برای دردش چاره ای پیدا کنه اما نمیتونه
چوخ سئویر عشقی باشیندان آتا آمما آتا بیلمیر
خیلی تلاش میکنه تا عشق رو از سرش بیرون کنه اما نمیتونه
آووا باخ، آووچی دالینجا قاچیر آمما چاتا بیلمیر
غزال رو نگاه کن داره دنبال شکارچی میدوه! اما نمیرسه
ایش دؤنوب
ورق برگشته
لیلی دوشوب چؤللره مجنون سوراغیندا
لیلی درکوه و بیابان به دنبال مجنون میگرده
شیرین الده تئشه داغ پارچالاییر فرهاد اوتورموش اوتاغیندا
تیشه دردستان شیرین کوه میکند وفرهاد دراتاقش آسوده نشسته
تشنه لب قو نچه گؤر جان وئری دریا قیراغیندا
ببین غنچه تشنه لب کناردریا چگونه جان میدهد
وارلیغین سون اثری آز قالیر ایتسین یاناغیندا
اخرین آثار زنده بودن کم مونده از گونه هایش گم شود
سانکی بیر کؤزدی بورونموش کوله وارلیق اوجاغیندا
مثل آخرین زغال های آتش تبدیل به خاکسترشده است
کؤزه‌ ریر پیلته کیمین یاغ توکه‌ نیب‌ دیر چیراغیندا
مثل چراغ نفتی که روغن ریخته باشد روی فتیله اش
بوی آتیر رنج باغیندا
درباغ رنج قد میکشد
قوجالیر گنج چاغیندا
دراوج جوانی پیر می شود
بیر آدامسیز
یک آدم بی کس
سوری آدلی
به اسم سوری
الی باغلی
دستاش بسته
دیلی باغلی
زبانش بسته
سوری جان! اومما فلکدن
سوری جان! از دست فلک تعجب نکن
فلکین یوخدو وفاسی
فلک وفایی ندارد
نه قده‌ر یوخدو وفاسی
هرچقدر که بی وفاست
او قده‌ر چوخدو جفاسی
همونقدر هم جفاش زیاده
کؤهنه رقاصه کیمین
مثل رقاصه قدیمی
هر کسه بیر جوردی اداسی
برای هرکسی ادا و اطوارش فرق میکند برا هرکس
او آیاقدان دوشه‌نی
اون کسی رو که ازپا میفته
ایستیر آیاقدان سالان اولسون
میخواد اونو کاملا ازپا بندازه
او تالانمیش‌لاری ایستیر گونو گوندن تالان اولسون
اون کسانی که دچار درد شدن رو میخواد بیشتر از پیش گرفتار کنه
او آتیلمیشلاری ایستیر هامیدان چوخ آتان اولسون
اون کسانی که از زندگی پرت شدن رو میخواد بیشتر و بدتر به زمین بکوبه
او ساتیلمیشلاری ایستیر، قول ائدرکن ساتان اولسون
اون میخواد کسایی که فروخته میشن رو مثل غلامان زرخرید به فروش برسونه
نئیله‌مک قورقو بوجوردور
چه کنیم سرنوشت همینه
فلکین نظمی ازلدن اولوب اضدادینه باغلی
روال فلک از ازل برجمع بسته شدن اضداد منطبق بوده
قاراسیز آغلار اولانماز
بدون سیاهی ها سپیدی ها معنا ندارد
دره‌سیز داغلار اولانماز
بدون دره ها کوهها دیده نمیشوند
اؤلوسوز ساغلار اولانماز
بدون وجود مرده ها زنده بودن معنا ندارد
گک هر بیر گؤزه‌له، بیر دانا چیرکین‌ده یارانسین
باید که برای هر زیبارویی یک زشت رویی هم آفریده بشه
بیری اَنسین یئره گؤیدن
یکی از عرض به فرش برسه
بیری عرشه اوجالانسین
یکی در آسمان ها سیر کند
بیری چالسین ال آیاق غم دنیزینده
یکی در دریای غم دست و پا بزنه
بیری ساحلده سئوینج ایله دایانسین
دیگری در ساحل بیخیال و آسوده خیال به تماشا بایستد
بیری ذلت پالازین باشه چکیب یاتسادا آنجاق، بیری‌نین بختی اویانسین
یکی روپوش بدبختی رو برسرش بکشه و بخوابه تا دیگری بختش بیدار بشه
بیری قویلانسادا نعمت‌لره یئرسیز
اگر یکی دردریای نعمت غرق شده باشد
بیری‌ده قانه بویانسین
یکی هم خون دل بخورد
آی آدامسیز سوری آدلی
ای بی کس سوری نام
ساچلاریندان دارا باغلی
ای که از زلف هایت به دار آویخته شده ای
نئیله‌مک ایش بئله گلمیش
چه کنیم روال کارها چنین است
چور گلنده گوله گلمیش
ویرانی وقتی می آید برای گل زیبا و ضعیف می آید
فلکین اَیری کمانیندا اولان اوخ
تیری که در کمان کج فلک وجود داره
آتیلاندا دوزه دگمیش
وقتی پرتاب شد انگار به جای درستی خورده
دیلسیزین باغرینی دَلمیش
قلب زبان بسته را سوراخ کرد
اَیری قالمیش
کج میمونه
دوزو اگمیش
راست سرکج میکنه
اونو خوشلار بو فلک
این فلک خوشش می آید
ائل ساراسین سئللر آپارسین
سارای ایل ما را سیل ها ببرد
بولبول حسرت چکه‌رک
بلبل وقتی از سر حسرت نغمه خوانی میکند
گول ثمرین یئللر آپارسین
ثمره گلها را باد با خود ببرد
قیسی چؤللرده قویوب لیلی‌نی محمللر آپارسین
قیس را دردشت به حال خودرها کند و لیلی را خیالات با خود ببرد
خسرووی شیرین ایلن الاله وئرسین فرهادین قامتین اگسین
خسرو و شیرین دست به یکی کنند کمر فرهاد را بشکنند
باخاراق چرخ زامان نئشه‌یه گلسین کئفه دولسون، سوری‌لار سولسادا سولسون، بیبیری باش یولسادا یولسون،
با تماشا چرخ زمان از خوشی نشئه شود، کیفش کوک شود، اگر قرار به پژمردن سوری هاست بگذارپژمرده شوند،اگر کسی زلفش را هم بکند بگذار بکند.
سیسقا بیر اولدوز اگر اولماسا اولدوزلار ایچینده
اگر ستاره کم سویی دربین ستاره ها هم نباشد
بو سما ظولمته باتماز
این اسمان درظلمات غرق نخواهد شد
داش آتان، کول باشی قویموش داشینی اؤزگه‌یه آتماز
اونی که سنگ میندازه آدم بدبخت رو ول نمیکه سمت یکی دیگه سنگ بندازه
سن یئتیش سون هدفه
اگر تو به هدفت برسی
اوندا فلک مقصده چاتماز
آن وقت فلک به مقصد نمیرسد
داها افسانه یاراتماز
دیگه افسانه ای به وجود نمی آورد
سوری… آی باشی بلالی
سوری… ای گرفتار بلاها
زامانین قانلی غزالی!
ای غزال خونین زمان
سوری بیر قوش‌دی خزان آیری سالیبدیر یوواسیندان
سوری پرنده ای است که پاییز اونو از اشیانه اش جدا کردی
ال اوزوبدور آتاسیندان
از پدرش(اصل ونسبش) دست کشیده
جوجه‌دیر حیف اولا سود گؤرمه‌ییب اصلا آناسیندان.
مثل جوجه میمونه اما حیف که اصلا شیرمادرش را ندیده
او زلیخا کیمی یوسف اییین آلمیر لباسیندان
اون مثل زلیخا بوی یوسف رو از لباسش نمیگیره
بونا قانع‌دی تنفس ائله‌ییر، یار هاواسیندان
به همین که درهوای یار تنفس میکنه قانع هست
درد وئره‌ن درده سالیب آمما خبر یوخ داواسیندان
اونی که دردرو میده اونو گرفتاردردها کرده ولی خبری ازدرمانش نیست
آغلاییب سیتقایاراق بهره آپارمیر دوعاسیندان
درحالی که حین گریه ضجه میزند از دعا و نیایش بهره ای نمیبرد
او بیر آئینه‌دی رسّام چکیب اوستونه زنگار
او مثل آیینه ایست که روزگار رویش زنگار کشیده
اوندا یوخ قدرت گفتار
قدرت گفتاری ندارد
اوزو چرکین، دیلی بیمار
صورتش زشت شده و زبانش از کار افتاده
گنج وقتینده دل‌آزار
در اوج جوانی دلش ریش شده است
گؤره‌سن کیم‌دی خطاکار؟
یعنی خطا کار کیست؟
گؤره‌سن کیم‌دی خطاکار؟
یعنی خطا کار کیست؟

این مطلب توسط موسی اصلانی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۳/۰۴/۲۸ - ۱۲:۱۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)