در قسمت دوم خواندید که بجای تماشای تئاتر وسینما سرگرمی مردم شنیدن قصه های مادر بزرگ ها ودیدن تعزیه وشبیه گردانها وتماشای پرده خوانی دراویش بود.دو قسمت اول ودوم در انجمن ادبی قسمت خاطره ها ثبت شد .ولی قسمت دوم را منتقل میکنیم به انجمن هنری میانه .
تاآنجایی که من یادم میآد میانه تماشاخانه ای نداشت نه اینکه سینما اختراع نشده بود تهران وشهرهای بزرگ سینما وتلویزیون وتئاتر داشتند ولی شهرهای کوچک محروم بودند .تااینکه یه روز جار زدند که از طرف اداره بهداشت (ریشه کنی مالاریا)یک فیلم بهداشتی مستند آورده اند .بعد از ظهر در میدان حاج تقی نمایش داده خواهد شد .آقا ما را میگی از خوشحالی یک لقمه نون گلوله کردم وزودتر از همه رفتم که جلوتر از همه جا بگیرم .رسیدم اونجا دیدم کم کم بچه ها ومردم جمع می شوند ولی از عوامل پخش فیلم خبری نبود.بعداز نیم ساعت انتظار یک وانت بهداری گرد وخاک براه انداخت و وسط میدان ترمز کرد .آخه آنموقع کوچه ها اسفالت نبود .
دونفر از ماشین پیاده شدند ویکی دستگاهی دستش بود که بعدا اسمش را یاد گرفتیم (آپارات 16 میلی متری)پشت وانت گذاشت ویک سه پایه زیرش گذاشت ومحکم کرد.ودیگری پرده سفید بزرگی را آورد بامیخ وچکش که همسایه های میدان حاج تقی نردبان آوردن وپارچرا به دیوار پشت مغازه احمد عمو بقالی داشت کوبیدند .
کم کم آدمها زیاد شدند ومنتظر بودیم تاخورشید غروب کند وهوا تاریک شود .دونفر داشتند تست می کردند ویک بلند گو زیر پرده نصب کردند .
تااینکه هوا تاریک شد فیلم شروع شد یادمه یک فیلم سیاه وسفید از بیماری مالاریاوراه پیشگیری ودرمان آن بود .همه بادهن باز وبا اشتیاق تمام محوتماشا بودیم
همه تعجب میکردیم آخه آدمها چه جوری روی پرده سفید راه میروندمینشینند سوار ماشین میشوند. بعد از پایان همه می آمدند دست روی پرده می کشیدند .بعضیها فکر می کردند این یه جور سحر وجادوست .هرکس یه فکری میکرد.
(عکس آن زمان را نداشتم متوسل شدم به نقاشی ذهنم)
بعد از مدتی شنیدیم شخصی بنام امیر هوشنگ شقاقی سینمایی در میانه افتتاح کرده .سینما موقعی افتتاح شد که برای ماها حرام بود عده خاصی (سربازها وغریبه ها )میرفتند شهر کوچک بود ومذهبی مردم سعی میکردند که سینما رفتن خود را کتمان کنند .تاهمه نفهمند.تا اینکه صاحب سینما یه فکر بکری کرد .
یادمه یک فیلم مستند از رفتن به مکه ومدینه وتمام اعمال حج را نشان میداد.اکران کرد . یادم میاد اسم فیلم هم بود (خانه خدا)
دیگه کم کم همه توانستند بروند سینما .چون میگفتند یک تومن میدیم بریم مکه .
*(واین داستان ادامه دارد)*