فراموش کردم
رتبه کلی: 1430


درباره من
سلام:
من قادر مددی هستم
متولد یکی از روزای سرده زمستونم میشه گفت: 1365/11/15 که اوج بمبارون تو میانه بود .
عضویتها:
-عضو انجمن شعره نو کشوری .....
-عضو و سر پرست تیم سازه های بتنی.....
-عضو و سر پرست تیم سازه های ماکارونی.....
-معاونت انجمن گروه عمران ذانشگاه آزاذ میانه.....
-عضو و سرپرست اسبق تیمهایه تحقیقاتی ذانشگاه ذارالفنون قزوین.....

****(بنیانگذار تیمهای سازه های ماکارونی وبتن در دانشگاه آزاذ واحد میانه)****
-سر پرستی یک ذوره تیمهای ذانشگاه عین القضات ذر سازهایه ماکارونی.....
و......................
-با مقامهای گوناگون و راه یابی به دور دوم مسابقات بین المللی بتن
-با ثبت رکوردهای مختلف
همرو دوس دارم عاشق همشهریامم و خاک ریر پاشونم به قول بچه ها گفتنی خدا 20 میانه19"

رشته مهندسی عمران می خونم ترم 8 هستم تو دانشگاه آزاد میانه البته قبلا قزوین بودم به خاطر کارم انتقالی گرفتم.

دریا رو دوس دارم ساحلشو بیشتر.
جنگلو دوس دارم درختاشو بیشتر.

همرو همه چیزو دوس دارم و غروری در من نیس که کسی بشکندش. یه روز اومدم یه روزم قراره برم .

هر کی هر سوالی از سازه های ماکارونی و مسابقات بتن داره بپرسه میتونم کمکش کنم تا جایی که ازم بر میاد دریق نمیکنم.

بازم ممنون که درباریه منمو خوندی و به پروفایلم سر زدی.

مرسی دوست خوبم......
III civil Engineer III (ghader-madadi )    

...............

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۴/۲۶ ساعت 01:01 بازدید کل: 212 بازدید امروز: 131
 

دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی،

گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد؛


گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی؛


مدتی است که روزها، سرد گذشته؛از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته؛


رگهای قلبم بی آب است به یک کویر خشک رسیدن هم بهتر از باریدن باران است؛


فصل عشق تو، رو به خزان است با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان است؛


بی خیال، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم؛


تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش،


هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی نشسته ای به انتظار باریدنش؛


اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی؛


اگر این است امروز تو ،وای به حال فردایت دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت؛


بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت؛


باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است اما این دست خودت نیست تو همینی؛

 

دیدنت حالم را خراب میکند ،زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم،


اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند؛


دلت به حالم نسوزد،اینک این حال من است که سوخته، چشمهای خیسم،


به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد


ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند؛


به جای نفس آه میکشم و به جای غم حسرت میخورم ؛خاطره هایم را جا میگذارم
و دیگر جای قدمهایت پا نمیگذارم

92/4/26

 

این مطلب توسط رضا رضازاده بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۴/۲۶ - ۲۳:۵۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)