ازاين زوال خسته ام،از اين عبور ماه وسال
از اين كرانه هاي كر،از اين ترانه هاي لال
به زير تيغ آفتاب، پناه برده ام به خواب
چه ساده دل سپرده ام به سايه هاي بي خيال
نهال ها چه بي هوا چه زود بارور شدند!
پر است دست هايشان،پر از رسيده هاي كال
ستاره هاي پوچ را شمرده ام هزار بار
دلت خوش است اگر به اين،پرنده جان بگير فال
چه خوب خو گرفته اي به اين قفس، نگاه كن
چه خواب ديده آسمان برايت اي شكسته بال
غروب و غربت وغبار، من ودو چشم بي قرار
دلم دوباره لك زده براي لحظه اي زلال
دوباره دوره مي كنم كتاب هاي خسته را
سؤال هاي بي جواب ، جواب هاي بي سؤال