دوباره جاده صدايم كرد،دوباره اسب سفر زين شد
زسينه آه برآمد،آه! دوباره اشك خبرچين شد
قطار گريه به راه افتاد، چه تند فاصله مي گيرد
زايستگاه دلم ، هرچند زغصه اينهمه سنگين شد
چه عصر ساكت دلگيري است ، غروب خيمه زده درمن
غروب با تو چه زيبا بود ، غروب بي تو چه غمگين شد!
ولي چه غم كه دل ما را گره زده است به هم تقدير
هزار بار خدا را شكر كه قسمت من و تو اين شد
صبور باش تو هم اي دوست كه با بهار بياميزيم
صبور باش اگر پاييز به دور باغچه پرچين شد
قطار مي رود اما من خوشم كه آخر كار اين دل
زقيل و قال كلاغان رست وآشيانه ي شاهين شد