غروب مزرعه و رقص بادبادک ها
کلاه افتاده است از سر مترسک ها
غروب مزرعه دلسرد ونیمه جان خورشید
چکیده روی نگاه سیاه عینک ها
به روی شانه ی افرا دوباره افتاده است
شرار آتش برآشیان لک لک ها
کنار ایوان سوسن چه بی ترانه ولال
پناه برده به آغوش سرد پیچک ها
اگرچه ثانیه ها کند،گوش ها تیزند
شکسته می شود آیا سکوت قلک ها؟
کنار دخترک پیر قصه گو امشب
چقدر تشنه ی خوابند این عرو سک ها!