روزی مجنون بر آشفته از بیابانی می گذشت که بی خبر پایش به سجاده ی درویشی خورد.
درویش بر آشفت که: ای دیوانه چه می کنی ؟ میان من و معشوق من جدایی افکندی!
مجنون خندید و گفت : بساط عشقی که با قدمی ناخواسته بر چیده شود کجا نامش عشق است؟...
تاریخ درج:
۹۲/۱۱/۰۵ - ۲۰:۴۹ 31 نظر , 157
بازدید