فراموش کردم
اعضای انجمن(461) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
گلاره محمدی (golemehraboon )    

رام کردن زن سرکش ( قسمت چهارم )

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۷/۲۰ ساعت 05:45 بازدید کل: 5150 بازدید امروز: 194
 

داستانی از شکسپیر:ترجمه خودم

 

منبع:SIX TALES FROM SHAKESPEARE

RETOLD BY:F.F.DODD

M A G MILANSE STORIES TO REMENDER

کاترین پدرش را متهم کرد که او مایل است که کاترین با یک مرد دیوانه ازدواج کند ولی پتروشیو صدای عصبانی او را قطع کرد

و از باپتیستا خواست تا صبور باشد و گفت , کاترین زمانی که شما هستید اینطور صحبت میکند و وقتی ما تنها هستیم

خیلی ارام و با محبت است حقیقتا شما باور نمیکنید که او چقدر مرا دوست دارد بعد در حالیکه به طرف کاترین بر میگشت

گفت بیا و مرا ببوس کیت ! من به ونیز خواهم رفت تا لباس و جواهرات زیبائی خریداری کنم چون یکشنبه ما ازدواج خواهیم

کرد. کاترین در حالیکه ساکت , عصبانی و متعجب از رفتار فوق العاده غیر عادی او بود , چیزی نگفت.

روز یکشنبه جشن شروع شده بود و مهمانها رسیدند . کاترین اخم کنان و با بد خلقی ولی در لباسهائی جدید و زیبا اماده

برای ازدواج بود . همه منتظر پتروشیو بودند ولی او نیامد مهمانها با هم پچ پچ میکردند و کاترین خیلی عصبانی بود و بعد با

چشمانی گریان شرمزده به بیرون دوید چون پتروشیو او را خیلی سبک کرده بود.فریاد زد او هرگز هدف ازدواج با من را نداشت

او همه این کارها را کرد تا مرا احمقی وانمود کند .

بدین طریق همه مطمئن بودند که پتروشیو بر نمیگردد ولی ناگهان او سوار بر اسبی قدیمی که خیلی لاغر و مریض مینمود

و به سختی قدم برمیداشت از راه رسید. پتروشیو در لباسی پاره و کثیف و یک شمشیر شکسته و زنگ زده در کمر به نظر

ادم مسکینی میامد مستخدمش نیز لباس نامرتبی بر تن داشت.

مهمانها با تعجب زمزمه میکردند موقعیکه پتروشیو از اسب بیچاره پایین امد , صدا کرد همسر زیبای من کجاست ؟

باپتیستا بسیار از پتروشیو رنجیده بود به علت تاخیرش و از اینکه با چنین وضعی امده بود اقا ! امروز روز ازدواج شماست !

و از او خواست تا لباس مناسبی بپوشد.

ولی همه جر و بحثها بیهوده بود و بالاخره کاترین با بی میلی بطرف کلیسا رفت.در طول میهمانی پتروشیو به عمل وحشی و شوک اورش ادامه داد . او به مرد کشیش به صدای بلند لعنت فرستاد که مرد بیچاره متعجبانه کتاب از دستش افتاد و وقتی خم شد که انرا بردارد پتروشیو با بی ادبی به او ضربه ای زد و به لعنت و نفرین ادامه داد و پایش را به زمین کوفت .

کاترین بیچاره که تا ان زمان از کسی نترسیده بود از ترس , شروع به لرزیدن کرد .

بعد از میهمانی پتروشیو  با صدای بلند نوشیدنی خواست که نیمی از ان را خورد و بقیه را به صورت کشیش ریخت و با

 خنده گفت او لاغر و گرسنه به نظر می رسد شاید نوشیدنی حال او را خوب کند.

کاترین سعی کرد او را وادار کند به خانه پدرش بروند ولی پتروشیو گفت غیر ممکن است که برای جشن ازدواج بمانند

کاترین تقاضا کرد برای جشن بمانند و گفت اگر جشن را ترک کنند میهمانها چه خواهند گفت ولی پتروشیو توجهی نکرد

و ماندن در جشن را رد نمود . کاترین دوباره گفت اگر مرا دوست داری بمان ولی پتروشیو به خدمتکارش گفت تا اسبش را 

بیاورد.

کاترین عصبانی شد و فریاد زد پس تو برو , در باز است , ولی من نخواهم امد نه امروز , نه فردا نه تا زمانی که خودم بخواهم

ادامه دارد..........

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۷/۲۰ - ۰۶:۰۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)