در بعد از ظهر درخشان اوریل1861, اسکارلت 16 ساله درسایه سرد خانه تارا, در کشتزار پدرش نشسته بود .
استوارت و برنت دو طرف او قرار داشتند انها مردان صمیمی جوانی بودند با موهای قهوه ای, با هوش
در موردمسائلی که در ان زمان در شمال جورجیا مطرح بود مثل رشد پنبه خوب, سواری خوب
تیراندازی و کلا رفتار یک جنتلمن را داشتند
اسکارلت گفت مواظب باشید به خاطر رفتار نامناسب از دانشگاه به خانه فرستاده نشوید. برنت گفت
جنگ به زودی شروع خواهد شد شما فکر کردیدبا ادامه جنگ ما در دانشگاه خواهیم ماند؟ اسکارلت
جواب داد جنگ شروع نخواهد شد.اشلی و پدرش هفته پیش میگفتند مردان ما در واشینگتن با
اقای لینکلن با ایالات هم پیمان توافق خواهند کرد .بهر جال امریکائی هااز جنگیدن با ما خیلی هراس
دارند و اگر بک بار دیگر حرف جنگ را بزنید منبه خانه میروم و درب را خواهم بست.
انها به اطراف زمینهای قرمز کشتزارکه تا چشم کار میکرد ادامه داشت نگاه کردند کاخ سفید شبیه یک
جزیره نشسته در یک دریای وسیع بود
زمین از بارانهای هفته های اخیر رنگین شده بود.
برنت گفت اسکارلت شما قول داده بودیددر پارتیtwelve oak فردا با ما برقصید. درست است؟
استوارت گفت اگر سر قولتان باشید ما رازی را به شما خواهیم گفت
اسکارلت: چه رازی؟چه کسی به شما گفته؟
خانم پتی هامیلتون دختر عموی اشلی که در اتلانتا زندگی میکند , چارلز و و عمه ملانی هامیلتون,
استوارت گفت و برنت اضافه کرد:ما خبرهائی از یک نامزدی فردا شب در پارتی شنیده ایم.
اسکارلت :اه میدانم ( با نا امیدی )ان را جع به چارلی هامیلتون و هانی وایلکس است.همه میدانند که
انهاهمین روزها ازدواح می کنند.
استوارت: نه ان راحع به اشلی است او با خواهر چارلی دوشیزه ملانیازدواح میکند.
صورت اسکارلت تغییر نکرد ولی لبهایش سفید شدند شبیه کسی که در اولین لحظه شوک است.
استوارت:انها زودتر از یک سال ازدواج نمی کنند ولی با توجه به صحبت جنگ هردو خانواده فکر می کنند
که بهتر است هرچه زودتر انها ازدواج کنند .
استوارت لبخند زد و گفت حالا اسکارلت بایدقول دهید فردا شام را در پارتی با ما بخورید.
ادامه دارد............