منبع:
GONE WITH THE WIND
MARGARET MICHELL
RETOLD
BY JOHN ESCOTT
اتومایک وار گفت بله
و با ما زیاد خواهید رقصید ؟ بله , او صحبت میکرد ولی مثل اینکه در رویاست .
برنت گفت و موقع نهار با ما می نشینید ؟ اسکارلت چواب داد اوه...البته
دو جوان چنین شانسی زا باور نمی کردند انها راجع به رقص اشلی و ملانی صحبت میکردند , انها خندیدند
و جوک گفتند و منتظر شدند اسکارلت انها را برای شام دعوت کند .
انها متوجه نشدندکه اسکارلت به انها گوش نمیکند . اسکارلت به جوانان در حالیکه سوار اسب میشدند
نگاه می کرد.
اشلی با ملانی ازدواج میکند ! اوه نه این درست نیست اشلی عاشق من است نه ملانی...
مامی از خانه بیرون امد .او خانم مسن سیاه پوستی بود که عاشق الن اوهارو وخانواده او بود . پرسید
جنتلمن ها رفته اند ؟ چرا تقاضا نفرمودید برای شام بمانند ؟ من نمیخواستم تمام طول شام رابه شخنان
انها در مورد جنگ گوش بدهم .
شما نسیت به امریکائی های جنوب خوش بین نیستید . حالا قبل از اینکه سزما بخورید وارد خانه شوید
اسکارلت گفت میخواهم غروب افتاب را تماشا کنم .من اینجا مینشینم تا پاپا بیابد فقط یک کت سبک به
من بدهید .
مامی به اطاق برگشت و اسکارلت یک تصمیم ناگهانی گرفت . من به زودی به Twelve Oaks بر خواهم
گشت.و راجع به اشلی خواهم دانست .
او به عنوان یک نو جوان , راحع به اشلی جتی فکر ساده ای هم نکرده بود ولی دوسال قبل که اشلی
از مسافرت اروپا به تارا برگشته بود با موهائی روشن که در افتاب می درخشید , به اسکارلت گفته بود
که چقدر بزرگ شده بوددر حالیکه دست او را میبوسید و تا این لحطه او را میخواست به سادگی که غذا
می خواست برای خوردن یا اسب برای سواری کردن و یا یک جای نرم برای خوابیدن....
دو سال پیش اشلی برای شام و رقص از او دعوت نمودو یک هفته بدون او در تارا نمیگذراند و البته
این واقعیت بود که هرگز از عشق با او سخنی نگفت و چشمهای روشنش هرگز با گرمای سبک
اسکارلت نسوخت ولی او مطمئن بود که اشلی عاشق اوست و گاهی ان نگاه عجیب و غم انگیز او
را بر خود میدید...
اسکارلت صدای اسب جرالد اوهارو را شنید و سرعت سورتمه او را در عرض جاده دید. جرالد اوهارو
مرد 60 سالهای بود با اندامی ریز و موهای سفید نقره ای و چشمهای کوچک ابی و چدی که با دیدن
اسکارلت سورپرایز شد.
اسکارلت پرسید حال همه در Twelve Oals چطور است ؟
ادامه دارد..........